دزیره ویکوک
جونگکوکیییی، سالم عزیزم... من و پدرت مدت زیادیه
ندیدیمت دیروز میخواستم بهت بگم که یه سر بیای پاریس...
اما اتفاق بهتری افتاد، امروز یه روزعالیه... تهیونگ زنگ زد و
حدس بزن چی شده؟ دختر سویون و تهیونگ به دنیا اومده...
اسمش و گذاشتن آچا... تو دایی شدی جونگکوکا... بهت تبریک
میگم... هفته ی بعد میریم سئول... پدرت از دبیرستانت
مرخصی میگیره... منتظر تماست هستم فعال عزیزم..."
بدون اینکه پلک بزنه به تلفن خیره شده بود... خواهرش بچه
دار شده بود و این عجیب ترین حس ممکن رو بهش میداد.
ناخودآگاه لبخندی روی لبش نشست، اون دایی شده بود و این
زیباترین حسی بود که توی این چند سال تجربه کرده بود.
چرا ماتت برده؟
به سمتش برگشت و در حالی که لبخند هنوز روی لبش بود،
گفت:
_ تاحاال دایی شدی؟!
پک دیگه ای به سیگارش زد و شونه اش رو باال انداخت:
_ دوبار...چیز خاصی نیست.
خواست چیزی بگه اما لبخندش توی یک لحظه از بین رفت:
_ من نمیتونم، برگردم کره.
_ چرا؟
_ باید به درسم برسم... االن توی موقعیت بدی هستم... دارم
برای کالج برنامه ریزی میکنم...
_ دلت نمیخواد برگردی؟
آهی کشید و رو مبل لم داد:
_ میترسم اگه برگردم اومدن به اینجا واسم سخت بشه... چند
ماه بعد میرم... اونطوری آچا یکم بزرگتر میشه...
جیهوپ لبخندی زد و زیر لب گفت:
_ آچا... اسم خیلی قشنگیه... یعنی پرستیدنی.
جونگکوک لبخند غمگینی زد و گفت:
_ شک ندارم پدرش انتخابش کرده.
_ چطور؟
_ اون همیشه کسایی که دوسشون داره رو میپرسته.
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه بلند شد و کتابش رو برداشت،
خواست در اتاق و باز کنه که با صدای جیهوپ ایستاد:
_ داری دزیره رو میخونی؟
سرش رو به تایید تکون داد و وارد اتاقش شد. جیهوپ از جاش
بلند شد، گرامافون رو خاموش کرد و سی دی رو خارج کرد؛ ته
سیگارش رو توی گلدون انداخت ، بی حوصله روی کاناپه دراز
کشید بدون اینکه چراغ رو خاموش کنه چشمهاش رو بست...
****
"
"یک ماه بعد
با صدای زنگ تلفن الی چشمهاش رو باز کرد، خواست بلند
شه که دردی رو توی سینه اش حس کرد. شیر توی رگهاش
باعث دردش شده بود... نگاهی به گهواره ی کنار تختش
انداخت، لبخندی روی لبش نشست. دختر کوچیکش به زیبایی
خوابیده بود. دردی که داشت رو فراموش کرد، نفس عمیقی
کشید و بلند شد؛ از تخت پایین اومد و از اتاق خارج شد،
تلفنی که هنوز زنگ میخورد رو برداشت:
_ الو...
_ خوبی عزیزم؟
با شنیدن صدای تهیونگ لبخند زیبایی زد و گفت:
_ آره... تهیونگ کی میای؟
ندیدیمت دیروز میخواستم بهت بگم که یه سر بیای پاریس...
اما اتفاق بهتری افتاد، امروز یه روزعالیه... تهیونگ زنگ زد و
حدس بزن چی شده؟ دختر سویون و تهیونگ به دنیا اومده...
اسمش و گذاشتن آچا... تو دایی شدی جونگکوکا... بهت تبریک
میگم... هفته ی بعد میریم سئول... پدرت از دبیرستانت
مرخصی میگیره... منتظر تماست هستم فعال عزیزم..."
بدون اینکه پلک بزنه به تلفن خیره شده بود... خواهرش بچه
دار شده بود و این عجیب ترین حس ممکن رو بهش میداد.
ناخودآگاه لبخندی روی لبش نشست، اون دایی شده بود و این
زیباترین حسی بود که توی این چند سال تجربه کرده بود.
چرا ماتت برده؟
به سمتش برگشت و در حالی که لبخند هنوز روی لبش بود،
گفت:
_ تاحاال دایی شدی؟!
پک دیگه ای به سیگارش زد و شونه اش رو باال انداخت:
_ دوبار...چیز خاصی نیست.
خواست چیزی بگه اما لبخندش توی یک لحظه از بین رفت:
_ من نمیتونم، برگردم کره.
_ چرا؟
_ باید به درسم برسم... االن توی موقعیت بدی هستم... دارم
برای کالج برنامه ریزی میکنم...
_ دلت نمیخواد برگردی؟
آهی کشید و رو مبل لم داد:
_ میترسم اگه برگردم اومدن به اینجا واسم سخت بشه... چند
ماه بعد میرم... اونطوری آچا یکم بزرگتر میشه...
جیهوپ لبخندی زد و زیر لب گفت:
_ آچا... اسم خیلی قشنگیه... یعنی پرستیدنی.
جونگکوک لبخند غمگینی زد و گفت:
_ شک ندارم پدرش انتخابش کرده.
_ چطور؟
_ اون همیشه کسایی که دوسشون داره رو میپرسته.
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه بلند شد و کتابش رو برداشت،
خواست در اتاق و باز کنه که با صدای جیهوپ ایستاد:
_ داری دزیره رو میخونی؟
سرش رو به تایید تکون داد و وارد اتاقش شد. جیهوپ از جاش
بلند شد، گرامافون رو خاموش کرد و سی دی رو خارج کرد؛ ته
سیگارش رو توی گلدون انداخت ، بی حوصله روی کاناپه دراز
کشید بدون اینکه چراغ رو خاموش کنه چشمهاش رو بست...
****
"
"یک ماه بعد
با صدای زنگ تلفن الی چشمهاش رو باز کرد، خواست بلند
شه که دردی رو توی سینه اش حس کرد. شیر توی رگهاش
باعث دردش شده بود... نگاهی به گهواره ی کنار تختش
انداخت، لبخندی روی لبش نشست. دختر کوچیکش به زیبایی
خوابیده بود. دردی که داشت رو فراموش کرد، نفس عمیقی
کشید و بلند شد؛ از تخت پایین اومد و از اتاق خارج شد،
تلفنی که هنوز زنگ میخورد رو برداشت:
_ الو...
_ خوبی عزیزم؟
با شنیدن صدای تهیونگ لبخند زیبایی زد و گفت:
_ آره... تهیونگ کی میای؟
۳.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.