Just For You part ۵
_پس باید تکذیبشون کنم _این رابطه به جای خوبی نمیرسه _تهیونگ!خوب گوش کن،دارم گند کاریتو جمع میکنم پس سعی نکن دوباره اینکارو انجام بدی _بله پدر،دیگه این اشتباه رو نمیکنم
مویونگ سری تکون داد و تهیونگ از اتاق کارش بیرون اومد و به جونگکوک زنگ زد _جونگکوکا... _چی شده قبول کرد؟
با خوشحالی جواب داد _آره
جونگکوک خندهای کرد و گفت _این عالیه،تهیونگ..یعنی تموم شد؟ _آره،دیگه منو جیمین ازدواج نمیکنیم؛دیگه من و توئیم جونگکوکا
و جونگکوک لبخندی زد.این بهترین خبر عمرش بود
º
_چیکار کردی جیمین؟چی به تهیونگ گفتی که منصرف شده؟ _من هیچی نگفتم،اون فقط نظرش عوض شده
جونگهوان نفس عصبیش رو بیرون داد و دستی به صورتش کشید _جیمین،یه هفته اجازهی بیرون رفتن نداری.فهمیدی؟؟ _ب.. بله _برو اتاقت
جیمین به اتاقش اومد و وقتی جونگکوک رو دید سریع بغلش پرید. _جونگکوووک،تکذیبش کردن؛بهم خورددد _آره جیمین.خیلی برات خوشحالم
از بغلش دراومد _ولی تا یه هفته نمیتونم برم بیرون،پس بزار به یونگی بگم چی شده _باشه
جونگکوک سری تکون داد و روی صندلی نشست.جیمین که داشت دنبال شمارهی یونگی میگشت به جونگکوکی که سکوت کرده بود نگاه کرد و لبخند روی لبش رو دید _جونگکوک؟
بهش نگاه کرد و جیمین روبهروش نشست _تو..
چشماش گشادتر شد _دوسش داری؟ _چی؟ _تهیونگو..دوست داری؟
جیمین جوابشو با دیدن لبخند گشاد روی لب جونگکوک گرفت _باورم نمیشه،چرا بهم نگفتی؟ _به نظرت تو حالی بودی که بهت بگم؟
جیمین دستای کوک رو گرفت _واای،خدای من خیلی خوبه
جونگکوک خندهای کرد و سر تکون داد _خیلی خب برو به یونگی زنگ بزن
خندهای کرد _آره آره،بعدش باید برام توضیح بدی
º
{یک هفته بعد}
_کجایی؟ _خونم _چیکار میکنی؟
گوشی رو توی اون یکی دستش گرفت و زیر گازو کم کرد _دارم رامیون درست میکنم _اوو،آشپزی بلدی؟
جونگکوک خندید _نه،من هیچ وقت غذا درست نمیکنم ولی بابام رفته خونه عمم تا دو روز نمیاد.منم مجبورم این دو روز رامیون بخورم. _یعنی خونه تنهایی؟ _اوهوم
جونگکوک که سکوت تهیونگ رو دید با تردید گفت _اگه میخوای..میتونی بیای اینجا _خونتون؟ _آره _مشکلی نداری؟
به کانتر تکیه داد _نه،چه مشکلی میتونم داشته باشم؟ _پس بیام؟
کوک خندید و جواب داد_آره _باشه پس میام...آها آدرسو بفرست _باشه
[یه ربع بعد]
درو باز کرد و تهیونگ رو با غذاهای توی دستش دید.از جلوی در کنار رفت و تهیونگ وارد اون خونه تقریبا کوچیک و نقلی شد _غذا خریدی؟ _اوهوم.گفتم رامیون نخوری معدت درد میگیره
ادامه در کامنتها
like please??
#تهیونگ #جونگکوک #تهکوک #عشق_واقعی_فقط_تهکوک #جیمین #جیمین #یونگی #یونمین #کوکمین #فیک #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیکشن_بی_تی_اس #وانشات #اسمات #کوک #بیتیاس
مویونگ سری تکون داد و تهیونگ از اتاق کارش بیرون اومد و به جونگکوک زنگ زد _جونگکوکا... _چی شده قبول کرد؟
با خوشحالی جواب داد _آره
جونگکوک خندهای کرد و گفت _این عالیه،تهیونگ..یعنی تموم شد؟ _آره،دیگه منو جیمین ازدواج نمیکنیم؛دیگه من و توئیم جونگکوکا
و جونگکوک لبخندی زد.این بهترین خبر عمرش بود
º
_چیکار کردی جیمین؟چی به تهیونگ گفتی که منصرف شده؟ _من هیچی نگفتم،اون فقط نظرش عوض شده
جونگهوان نفس عصبیش رو بیرون داد و دستی به صورتش کشید _جیمین،یه هفته اجازهی بیرون رفتن نداری.فهمیدی؟؟ _ب.. بله _برو اتاقت
جیمین به اتاقش اومد و وقتی جونگکوک رو دید سریع بغلش پرید. _جونگکوووک،تکذیبش کردن؛بهم خورددد _آره جیمین.خیلی برات خوشحالم
از بغلش دراومد _ولی تا یه هفته نمیتونم برم بیرون،پس بزار به یونگی بگم چی شده _باشه
جونگکوک سری تکون داد و روی صندلی نشست.جیمین که داشت دنبال شمارهی یونگی میگشت به جونگکوکی که سکوت کرده بود نگاه کرد و لبخند روی لبش رو دید _جونگکوک؟
بهش نگاه کرد و جیمین روبهروش نشست _تو..
چشماش گشادتر شد _دوسش داری؟ _چی؟ _تهیونگو..دوست داری؟
جیمین جوابشو با دیدن لبخند گشاد روی لب جونگکوک گرفت _باورم نمیشه،چرا بهم نگفتی؟ _به نظرت تو حالی بودی که بهت بگم؟
جیمین دستای کوک رو گرفت _واای،خدای من خیلی خوبه
جونگکوک خندهای کرد و سر تکون داد _خیلی خب برو به یونگی زنگ بزن
خندهای کرد _آره آره،بعدش باید برام توضیح بدی
º
{یک هفته بعد}
_کجایی؟ _خونم _چیکار میکنی؟
گوشی رو توی اون یکی دستش گرفت و زیر گازو کم کرد _دارم رامیون درست میکنم _اوو،آشپزی بلدی؟
جونگکوک خندید _نه،من هیچ وقت غذا درست نمیکنم ولی بابام رفته خونه عمم تا دو روز نمیاد.منم مجبورم این دو روز رامیون بخورم. _یعنی خونه تنهایی؟ _اوهوم
جونگکوک که سکوت تهیونگ رو دید با تردید گفت _اگه میخوای..میتونی بیای اینجا _خونتون؟ _آره _مشکلی نداری؟
به کانتر تکیه داد _نه،چه مشکلی میتونم داشته باشم؟ _پس بیام؟
کوک خندید و جواب داد_آره _باشه پس میام...آها آدرسو بفرست _باشه
[یه ربع بعد]
درو باز کرد و تهیونگ رو با غذاهای توی دستش دید.از جلوی در کنار رفت و تهیونگ وارد اون خونه تقریبا کوچیک و نقلی شد _غذا خریدی؟ _اوهوم.گفتم رامیون نخوری معدت درد میگیره
ادامه در کامنتها
like please??
#تهیونگ #جونگکوک #تهکوک #عشق_واقعی_فقط_تهکوک #جیمین #جیمین #یونگی #یونمین #کوکمین #فیک #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیکشن_بی_تی_اس #وانشات #اسمات #کوک #بیتیاس
۵.۳k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.