پنجره رو باز کرد و هوای بارونی رو با تک تک سلول هاش احساس
پنجره رو باز کرد و هوای بارونی رو با تک تک سلول هاش احساس کرد. کلاه هودیش رو گذاشت و سرش از پنجره بیرون کرد که یک، سایه تقریبا بلند توجه رو جلوی آپارتمان توجش جلب کرد.
به سمت اتاقت رفت و بارونی آبی رنگ با خال خال های سفید رو برداشتی و پوشیدی پوتین های مشکی رنگت رو از زیر طبقه ای که کلا برای کفشات بود از رگالت برداشتی گوشی و کلید خونه رو توی جیب شلوارت گذاشتی و از خونه خارج شدی، در و بستی و در رو قفل کردی.
از پله ها شروع کردی پایین اومدن که بلاخره همون سایه ای که توجه ات رو جلب کرده بود دیدی.
قد بلند،موهای مشکی متوسط،هودی طوسی رنگ همراه با شلوار جین آبی.
+ازت متنفرم...تو این دوماه کجا بودی؟ اصلا چرا رفتی؟ نه زنگی و نه کوفت و زهرماری...فقط رفتی
ولوم صدایش با تک به تک کلمات بیشتر میشید و جین فقط با قیافه ی ریلکس بهش نگاه میکرد.
_بیبی! مگه قرار نبود هیچوقت هم دیگه رو زود قضاوت نکنیم؟ تو خودت از دل پسرت خبر داشتی؟نه. اصلا میدونی چرا رفتم؟نه.
دخترک تا لباش رو باز کرد که صحبت کنه توسط پسر بوسیده شد. جین که آگاه بود ممکنه هر لحظه دخترک از جنگش در بره آروم دست های نیرومندش رو دور کمر دختر رو به روش حلقه کرد. اروم لباش رو جدا کرد و پیشونیش رو به پیشونی ا.ت چسبوند
_اصلا میدونی چرا تو این ۴ سال شغلم رو بهت نگفتم؟چون پسر کوچولوت یه پلیس بود که خوب میدونست اگر بهت بگه یا باید از شغلش یا خودت جدا شه.مرکز گفت خودشون بهت اطلاع میدن که... برگشتم دیدم هیچ...هیچ خبری از دخترکم نبود. عزیز کرده ی من!بدون این دیوونه ای که شاید هیچکس ازش خوشش نیاد...دیوونه ی توعه و مرهمش هم خود تویی
دختر آروم سرش رو روی شونه ی جین میزاره و سرش رو توی گردنش فرو میکنه
+ازت متنفرم
_منم دوست دارم
به سمت اتاقت رفت و بارونی آبی رنگ با خال خال های سفید رو برداشتی و پوشیدی پوتین های مشکی رنگت رو از زیر طبقه ای که کلا برای کفشات بود از رگالت برداشتی گوشی و کلید خونه رو توی جیب شلوارت گذاشتی و از خونه خارج شدی، در و بستی و در رو قفل کردی.
از پله ها شروع کردی پایین اومدن که بلاخره همون سایه ای که توجه ات رو جلب کرده بود دیدی.
قد بلند،موهای مشکی متوسط،هودی طوسی رنگ همراه با شلوار جین آبی.
+ازت متنفرم...تو این دوماه کجا بودی؟ اصلا چرا رفتی؟ نه زنگی و نه کوفت و زهرماری...فقط رفتی
ولوم صدایش با تک به تک کلمات بیشتر میشید و جین فقط با قیافه ی ریلکس بهش نگاه میکرد.
_بیبی! مگه قرار نبود هیچوقت هم دیگه رو زود قضاوت نکنیم؟ تو خودت از دل پسرت خبر داشتی؟نه. اصلا میدونی چرا رفتم؟نه.
دخترک تا لباش رو باز کرد که صحبت کنه توسط پسر بوسیده شد. جین که آگاه بود ممکنه هر لحظه دخترک از جنگش در بره آروم دست های نیرومندش رو دور کمر دختر رو به روش حلقه کرد. اروم لباش رو جدا کرد و پیشونیش رو به پیشونی ا.ت چسبوند
_اصلا میدونی چرا تو این ۴ سال شغلم رو بهت نگفتم؟چون پسر کوچولوت یه پلیس بود که خوب میدونست اگر بهت بگه یا باید از شغلش یا خودت جدا شه.مرکز گفت خودشون بهت اطلاع میدن که... برگشتم دیدم هیچ...هیچ خبری از دخترکم نبود. عزیز کرده ی من!بدون این دیوونه ای که شاید هیچکس ازش خوشش نیاد...دیوونه ی توعه و مرهمش هم خود تویی
دختر آروم سرش رو روی شونه ی جین میزاره و سرش رو توی گردنش فرو میکنه
+ازت متنفرم
_منم دوست دارم
۶.۹k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.