The Caramel Hedgehog/جوجه تیغی کاراملی
The Caramel Hedgehog/جوجه تیغی کاراملی
Part One/پارت اول
☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡
Bakugos View/ویو باکوگو
صبح بود و تو راه مدرسه بودم.تو مدرسه همه چی به روال معمولی بود فقط...فقط یه دانشآموز جدید اومده بود به مدرسه و تو کلاس من بود.دانش آموز دختر بود؛موهای کوتاه به رنگ آبی تیره،چشمای آبی که مثل اقیانوس بودن.اسمش،آکیکو هیکاری بود.دو هفتهای از اومدنش به مدرسه میگذشت؛توی این دو هفته،نشون داده بود که کوسهی قوی داره و به درد قهرمان شدن میخوره؛کوسهاش آبه.اوایل،با کسی حرف نمیزد.فکر میکردم مغروره نگو یخش آب نشده بود.شیطونی میکنه ولی نمراتش همیشه بیسته.یهجورایی حس میکنم ازش خوشم اومده؛ولی،اون از من خوشش نمیاد.باهام حرف میزنه و باهاش حرف میزنم،باهم تمرین میکنیم،حتی گاهی اوقات راجعبه تکالیف و درسا باهم حرف میزنیم ولی،انگار کلا از من خوشش نمیاد.فقط هم با من اینجوریه.
داشتم کم کم به مدرسه نزدیک میشدم.کیریشیما رو دیدم که داشت با آکیکو جلوی ورودی بزرگ مدرسه حرف میزد.آکیکو منو دید و فکر کنم به کیریشیما گفت؛چون کیریشیما برگشت و برام دست تکون داد.آکیکو،به کیریشیما چیزی گفت و بعد براش دست تکون داد و رفت.کیریشیما همونجا منتظر مون و وقتی رسیدم باهم یکم حرف زدیم.
:صبح بخیر باکوگو!
:صبح بخیر.
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و از کیریشیما پرسیدم.
:با آکیکو راجعبه چی حرف میزدین؟
:اوه!هیچی فقط،داشتیم راجعبه درسایی که امروز قرار بود بخونیم حرف میزدیم.چرا پرسیدی؟
:اجازه ندارم سوال بپرسم؟!
:نه بابا این چه حرفیه.
با کیریشیما رفتیم سر کلاس و سر جاهامون نشستیم.صندلی آکیکو کنار صندلی من بود برای همین وقتی اومد و نشست بهم صبح بخیر گفت.وقتی زنگ خورد ایزاوا سنسه وارد کلاس شد و پای تخته رو به همه وایساد.
:لباسهای ابرقهرمانیتون رو بپوشید قراره بیرون از کلاس تمرین کنید.
همه با هیجان بلند شدن و راه افتادن سمت رختکنها؛دخترا میرفتن داخل رختکن دخترا و پسرا میرفتن داخل رختکن پسرا.وقتی همه لباسهامون رو عوض کردیم رفتیم داخل محوطه.ایزاوا سنسه همهمون رو به گروههای دو نفره تقسیم کرد.انتظار داشتم با دکو ویا کیریشیما بیوفتم ولی با...
...
☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡
Part One/پارت اول
☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡
Bakugos View/ویو باکوگو
صبح بود و تو راه مدرسه بودم.تو مدرسه همه چی به روال معمولی بود فقط...فقط یه دانشآموز جدید اومده بود به مدرسه و تو کلاس من بود.دانش آموز دختر بود؛موهای کوتاه به رنگ آبی تیره،چشمای آبی که مثل اقیانوس بودن.اسمش،آکیکو هیکاری بود.دو هفتهای از اومدنش به مدرسه میگذشت؛توی این دو هفته،نشون داده بود که کوسهی قوی داره و به درد قهرمان شدن میخوره؛کوسهاش آبه.اوایل،با کسی حرف نمیزد.فکر میکردم مغروره نگو یخش آب نشده بود.شیطونی میکنه ولی نمراتش همیشه بیسته.یهجورایی حس میکنم ازش خوشم اومده؛ولی،اون از من خوشش نمیاد.باهام حرف میزنه و باهاش حرف میزنم،باهم تمرین میکنیم،حتی گاهی اوقات راجعبه تکالیف و درسا باهم حرف میزنیم ولی،انگار کلا از من خوشش نمیاد.فقط هم با من اینجوریه.
داشتم کم کم به مدرسه نزدیک میشدم.کیریشیما رو دیدم که داشت با آکیکو جلوی ورودی بزرگ مدرسه حرف میزد.آکیکو منو دید و فکر کنم به کیریشیما گفت؛چون کیریشیما برگشت و برام دست تکون داد.آکیکو،به کیریشیما چیزی گفت و بعد براش دست تکون داد و رفت.کیریشیما همونجا منتظر مون و وقتی رسیدم باهم یکم حرف زدیم.
:صبح بخیر باکوگو!
:صبح بخیر.
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و از کیریشیما پرسیدم.
:با آکیکو راجعبه چی حرف میزدین؟
:اوه!هیچی فقط،داشتیم راجعبه درسایی که امروز قرار بود بخونیم حرف میزدیم.چرا پرسیدی؟
:اجازه ندارم سوال بپرسم؟!
:نه بابا این چه حرفیه.
با کیریشیما رفتیم سر کلاس و سر جاهامون نشستیم.صندلی آکیکو کنار صندلی من بود برای همین وقتی اومد و نشست بهم صبح بخیر گفت.وقتی زنگ خورد ایزاوا سنسه وارد کلاس شد و پای تخته رو به همه وایساد.
:لباسهای ابرقهرمانیتون رو بپوشید قراره بیرون از کلاس تمرین کنید.
همه با هیجان بلند شدن و راه افتادن سمت رختکنها؛دخترا میرفتن داخل رختکن دخترا و پسرا میرفتن داخل رختکن پسرا.وقتی همه لباسهامون رو عوض کردیم رفتیم داخل محوطه.ایزاوا سنسه همهمون رو به گروههای دو نفره تقسیم کرد.انتظار داشتم با دکو ویا کیریشیما بیوفتم ولی با...
...
☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡
۸.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.