فیک
فقط من ، فقط تو
ک یهو تهیونگ با ضرب در رو باز میکنه میادداخل درو پشت سرش میبنده
تهیونگ : ببین ات ( دستشو میکنه تو موهاش ) بگو کجا بودی !!
منو اعصبانی نکن خب
ات: م من فقط من
تهیونگ: من من نکن بگو کجا بودی هااا( با داد)
ات : ب بخدا رفته بودم رفته بودم دکتر
تهیونگ: دکتر چرا
ات: آخه ی کم قلبم ی کوچولو درد میکرد بعد رفتم دکتر گفت هیچی نیست
تهیونگ: این قایم کردن داشت؟ دفعه آخرت باشه بهم دروغ میگی خب
ات: باشه باشه
تهیونگ:چی میخونی حالا
ات: ه ها؟
تهیونگ: کری ؟ کتاب چی هست
ات: تو مسیر خونه بخند ( من درآوردی)
تهیونگ: ژانر؟
ات ک خیلی پوکر بهش نگاه میکرد گفت: کمدی
تهیونگ: هوم خوبه
برای ساعت هشت پایین باش بذاره بریم مهمونی آقای مین
ات: ی یونگی !
تهیونگ: تکرار کن آقای مین ! آقای مین
ات: های خب آقای مین
وقتی تهیونگ از اتاق بیرون رفت ات پقی زد زیر خنده
ات: واییی جرررر زندگیم چقدر رو ب فاخ رفتنههه ههه ههه
ی اشک از گوشه چشمش فرود اومد ات
ات: خدا ممنونم ک کسی ک عاشقش بودم و هستم و نسبت بهم سرد کردی ممنونم ک کسی ک بهم اهمیت میداد تو هر شرایطی کنارم بود و دوستم داشت رو ازم گرفتی ولی من ادامه میدم!
اشکاش رو پاک کرد و ب سمت آیینه حرکت کرد و ی آرایش لایت کرد و موهاش رو حالت دادو جواهراتش رو ک خیلی ظریف بودن اما بسیار زیبا بودن رو انداخت و ی لبخند زد و فکر میکرد ک إمی چی کار خوبی کرده ک این اتفاق داره براش میوفته « نمیدونست ک قراره تو آینده ی اتفاق های براش بیوفته ک این اتفاق پیشش هیچی نیست»
لباس رو پوشید پوتین های پاشنه بلندش کدتا زانوش میومد رو پاش کردو ب سمت میز آرایش رفت ک گوشیش رو از روش برداره و داخل کیفش بزاره ک وقتی ب خودش تو آیینه نگاه کرد پشماش یهو ریخت
ات: یا جد میرفندرسکی این منم انقد ذهنم درگیر بود وقتی داشتم آرایش میکردم متوجه این همه جذابیت نشدم هه
از اتاق بیرون رفت و ب سمت پله ها حرکت کردو تهیونگ رو ک رو کاناپه لم داده بود وب صفحه گوشی لبخند. میزد رو دید ک خیلی ریلکس گفت
ات: اگه صحبتت با دوست دخترت تموم شد بریم !
تهیونگ بدون اینکه چشماش رو از روی گوشیش برداره گفت
تهیونگ: چی گفتی ؟ کارای من ب تو مربوط نیست کیم ات دلت برای اون یونگی تنگ شده نه اصلا نمیریم هوم ؟
ات( اینم رد داده ها هه احمق من از خدامه ب اون عروسی لعنتی نرم) : اوکی پس میرم لباس هام رو در بیارم.
تهیونگ: صبر کن ! نمیخوام ابرومون بره بگن حتما ی چیز هست ک نیومندن برو تو ماشین بشین الان میام
ات: کصخل
تهیونگ ب سمت ات قدم برداشت و از شونه هاشو گرفت هر لحظه فشار دستش بیشتر میشدو ب چشم های ات زل زده گفت: چ زری از اون دهنت بیرون دادی هوم؟
ات: ا آخ اییی دردم میاد ولم کن
تهیونگ: جواب منو بده
ات: و ولم کن
تهیونگ: دفعه آخرت بود مگه نه
ات: ......
شرط پارت بعد ( ایندفعه دیگه واقعا اگه شرط ها رسید پارت بعد رو اپ میکنم) :
5تا فالور
50تا کامنت
55تالایک
ک یهو تهیونگ با ضرب در رو باز میکنه میادداخل درو پشت سرش میبنده
تهیونگ : ببین ات ( دستشو میکنه تو موهاش ) بگو کجا بودی !!
منو اعصبانی نکن خب
ات: م من فقط من
تهیونگ: من من نکن بگو کجا بودی هااا( با داد)
ات : ب بخدا رفته بودم رفته بودم دکتر
تهیونگ: دکتر چرا
ات: آخه ی کم قلبم ی کوچولو درد میکرد بعد رفتم دکتر گفت هیچی نیست
تهیونگ: این قایم کردن داشت؟ دفعه آخرت باشه بهم دروغ میگی خب
ات: باشه باشه
تهیونگ:چی میخونی حالا
ات: ه ها؟
تهیونگ: کری ؟ کتاب چی هست
ات: تو مسیر خونه بخند ( من درآوردی)
تهیونگ: ژانر؟
ات ک خیلی پوکر بهش نگاه میکرد گفت: کمدی
تهیونگ: هوم خوبه
برای ساعت هشت پایین باش بذاره بریم مهمونی آقای مین
ات: ی یونگی !
تهیونگ: تکرار کن آقای مین ! آقای مین
ات: های خب آقای مین
وقتی تهیونگ از اتاق بیرون رفت ات پقی زد زیر خنده
ات: واییی جرررر زندگیم چقدر رو ب فاخ رفتنههه ههه ههه
ی اشک از گوشه چشمش فرود اومد ات
ات: خدا ممنونم ک کسی ک عاشقش بودم و هستم و نسبت بهم سرد کردی ممنونم ک کسی ک بهم اهمیت میداد تو هر شرایطی کنارم بود و دوستم داشت رو ازم گرفتی ولی من ادامه میدم!
اشکاش رو پاک کرد و ب سمت آیینه حرکت کرد و ی آرایش لایت کرد و موهاش رو حالت دادو جواهراتش رو ک خیلی ظریف بودن اما بسیار زیبا بودن رو انداخت و ی لبخند زد و فکر میکرد ک إمی چی کار خوبی کرده ک این اتفاق داره براش میوفته « نمیدونست ک قراره تو آینده ی اتفاق های براش بیوفته ک این اتفاق پیشش هیچی نیست»
لباس رو پوشید پوتین های پاشنه بلندش کدتا زانوش میومد رو پاش کردو ب سمت میز آرایش رفت ک گوشیش رو از روش برداره و داخل کیفش بزاره ک وقتی ب خودش تو آیینه نگاه کرد پشماش یهو ریخت
ات: یا جد میرفندرسکی این منم انقد ذهنم درگیر بود وقتی داشتم آرایش میکردم متوجه این همه جذابیت نشدم هه
از اتاق بیرون رفت و ب سمت پله ها حرکت کردو تهیونگ رو ک رو کاناپه لم داده بود وب صفحه گوشی لبخند. میزد رو دید ک خیلی ریلکس گفت
ات: اگه صحبتت با دوست دخترت تموم شد بریم !
تهیونگ بدون اینکه چشماش رو از روی گوشیش برداره گفت
تهیونگ: چی گفتی ؟ کارای من ب تو مربوط نیست کیم ات دلت برای اون یونگی تنگ شده نه اصلا نمیریم هوم ؟
ات( اینم رد داده ها هه احمق من از خدامه ب اون عروسی لعنتی نرم) : اوکی پس میرم لباس هام رو در بیارم.
تهیونگ: صبر کن ! نمیخوام ابرومون بره بگن حتما ی چیز هست ک نیومندن برو تو ماشین بشین الان میام
ات: کصخل
تهیونگ ب سمت ات قدم برداشت و از شونه هاشو گرفت هر لحظه فشار دستش بیشتر میشدو ب چشم های ات زل زده گفت: چ زری از اون دهنت بیرون دادی هوم؟
ات: ا آخ اییی دردم میاد ولم کن
تهیونگ: جواب منو بده
ات: و ولم کن
تهیونگ: دفعه آخرت بود مگه نه
ات: ......
شرط پارت بعد ( ایندفعه دیگه واقعا اگه شرط ها رسید پارت بعد رو اپ میکنم) :
5تا فالور
50تا کامنت
55تالایک
۹۴.۰k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.