وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p³¹
منم قدر هق تهیونگ مظلومم..
ولی تو منو نمیبینی.. تو فکرت، ذهنت،چشمات، قلبت روی تهیونگ قفل شده..
میبینی وقتی تو اون کالج لعنتی میبینمت قلبم چجوری میزنه؟ میبینی خنده هامو وقتی که میبینمت؟
این قلبمو ببین..ببین داره به خاطرت میزنه..بشنو صداش رو...ببین به خاطر حرفت ضربانش داره کم میشه..
ا.ت تو فکر میکنی من احساس ندارم؟
گور بابای پول..من فقط عاشقتمممم هق..
ا.ت موهای جونگکوک رو نوازش کرد و جواب داد: جونگوووو آروم باش اوپا
عربده تهیونگ شنیده شد: اوپااااا؟ ا.تتتتتتتت؟ اوپاااااا؟
جونگکوک با لبخندی پر افتخار جواب داد: تهیونگ شی! چرا انقد واکنش؟ ریلکس باش! باید هم به اوپاش بگه اوپا!
ا.ت حرف جونگکوک رو بی جواب نذاشت و گفت: تهیونگ از دیشب اینجا بود
جونگکوک متعجب تر از هر لحظه پرسید: چه غلطی کردیییییی؟ ا.تتتتتت؟
تهیونگ با صدای بم و آروم گفت: من...دیشب...ا.ت رو...برای...خودم..کردمش
و بعد از تموم کردن حرفش پوزخند صداداری زد
بغض توی گلوی جونگکوک قفل شده بود
با صدای بغض آلود جواب داد: آفرین ا.ت..توقع نداشتم.. همینقدر راحتت؟؟ عالیه!
صدای محکم و قاطع ا.ت به وضوح شنیده شد: بسه دیگه!.... همچین اتفاقی نیفتاده...چرا الکی میگی تهیونگ؟؟ تا وقتی مثل دوتا آدم حرف نزدید نزدیک من نمیشید! انقد هم همو بزنید تا خسته شید..!
تهیونگ مثل پسر بچه ها دنبال ا.ت دویید و از پشت بغلش کرد: ا.تم..اینطوری نکن..قلبم طاقت نداره...
صدای چکیدن اشک ا.ت روی زمین کامل شنیده شد و جواب داد: به نظرتون سخت نیست؟ اینکه هی باید تحت فشار باشی؟ اینکه طرف هرکیو بگیری اونیکی ناراحت میشه؟ حتی دیگه نمیتونم راحت برم بیرون.. بهم حق بدید و درک کنید..هقق
کیم تهیونگ و جئون جونگکوک... عشق الکی نیست..بازی هم نیست.. عشق مقدسه!
شما بلد نیستید عشق رو بپرستید..
فقط مثل پسر بچه ها که اسباب بازی میخوان دنبال کلمه ای به اسم عشق هستید..
خودتون رو بهم ثابت کنید.. آها راستی جونگکوک شی! امروز بیرون رفتن رو کنسل کن..برو فعلا به خودت برس..زخم شدی..
جونگکوک با لحن کیوت جواب داد: میشه برام زخم هام رو ببندی؟ مرهم قلب من؟
تهیونگ دستش رو از دور ا.ت باز کرد و انگشت اشارش رو سمت جونگکوک گرفت: مرهم قلب توووو؟ گمشو خب..!
لااقل حرفای جدید بزن..بدبخت تو لیاقت نداری..
بعد از تموم کردن حرفش به کیوت ترین حالت ممکن برگشت و دوباره از پشت ا.ت رو بغل کرد
ا.ت لبخند کوتاهی زد و زمزمه کرد: دوتا پسر بچه.. اهمم... خیلی خب.. بشینید روی مبل..برم جعبه کمک های اولیه رو بیارم..
و همراه با خنده ازشون فاصله گرفت
به محض رفتن ا.ت جونگکوک یه تای ابروش رو بالا آورد و گفت: نزدیکش نشو جوجه...بد میبینی!
تهیونگ خنده ایی از سر حرص کرد و گفت: کمتر خودتو تو آینه ببین...آخه همش بقیه رو شبیه خودت میبینی..جوووجه! هه
ولی تو منو نمیبینی.. تو فکرت، ذهنت،چشمات، قلبت روی تهیونگ قفل شده..
میبینی وقتی تو اون کالج لعنتی میبینمت قلبم چجوری میزنه؟ میبینی خنده هامو وقتی که میبینمت؟
این قلبمو ببین..ببین داره به خاطرت میزنه..بشنو صداش رو...ببین به خاطر حرفت ضربانش داره کم میشه..
ا.ت تو فکر میکنی من احساس ندارم؟
گور بابای پول..من فقط عاشقتمممم هق..
ا.ت موهای جونگکوک رو نوازش کرد و جواب داد: جونگوووو آروم باش اوپا
عربده تهیونگ شنیده شد: اوپااااا؟ ا.تتتتتتتت؟ اوپاااااا؟
جونگکوک با لبخندی پر افتخار جواب داد: تهیونگ شی! چرا انقد واکنش؟ ریلکس باش! باید هم به اوپاش بگه اوپا!
ا.ت حرف جونگکوک رو بی جواب نذاشت و گفت: تهیونگ از دیشب اینجا بود
جونگکوک متعجب تر از هر لحظه پرسید: چه غلطی کردیییییی؟ ا.تتتتتت؟
تهیونگ با صدای بم و آروم گفت: من...دیشب...ا.ت رو...برای...خودم..کردمش
و بعد از تموم کردن حرفش پوزخند صداداری زد
بغض توی گلوی جونگکوک قفل شده بود
با صدای بغض آلود جواب داد: آفرین ا.ت..توقع نداشتم.. همینقدر راحتت؟؟ عالیه!
صدای محکم و قاطع ا.ت به وضوح شنیده شد: بسه دیگه!.... همچین اتفاقی نیفتاده...چرا الکی میگی تهیونگ؟؟ تا وقتی مثل دوتا آدم حرف نزدید نزدیک من نمیشید! انقد هم همو بزنید تا خسته شید..!
تهیونگ مثل پسر بچه ها دنبال ا.ت دویید و از پشت بغلش کرد: ا.تم..اینطوری نکن..قلبم طاقت نداره...
صدای چکیدن اشک ا.ت روی زمین کامل شنیده شد و جواب داد: به نظرتون سخت نیست؟ اینکه هی باید تحت فشار باشی؟ اینکه طرف هرکیو بگیری اونیکی ناراحت میشه؟ حتی دیگه نمیتونم راحت برم بیرون.. بهم حق بدید و درک کنید..هقق
کیم تهیونگ و جئون جونگکوک... عشق الکی نیست..بازی هم نیست.. عشق مقدسه!
شما بلد نیستید عشق رو بپرستید..
فقط مثل پسر بچه ها که اسباب بازی میخوان دنبال کلمه ای به اسم عشق هستید..
خودتون رو بهم ثابت کنید.. آها راستی جونگکوک شی! امروز بیرون رفتن رو کنسل کن..برو فعلا به خودت برس..زخم شدی..
جونگکوک با لحن کیوت جواب داد: میشه برام زخم هام رو ببندی؟ مرهم قلب من؟
تهیونگ دستش رو از دور ا.ت باز کرد و انگشت اشارش رو سمت جونگکوک گرفت: مرهم قلب توووو؟ گمشو خب..!
لااقل حرفای جدید بزن..بدبخت تو لیاقت نداری..
بعد از تموم کردن حرفش به کیوت ترین حالت ممکن برگشت و دوباره از پشت ا.ت رو بغل کرد
ا.ت لبخند کوتاهی زد و زمزمه کرد: دوتا پسر بچه.. اهمم... خیلی خب.. بشینید روی مبل..برم جعبه کمک های اولیه رو بیارم..
و همراه با خنده ازشون فاصله گرفت
به محض رفتن ا.ت جونگکوک یه تای ابروش رو بالا آورد و گفت: نزدیکش نشو جوجه...بد میبینی!
تهیونگ خنده ایی از سر حرص کرد و گفت: کمتر خودتو تو آینه ببین...آخه همش بقیه رو شبیه خودت میبینی..جوووجه! هه
۳۶.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.