چرخُ فلک p9
مردی ک از پشت گرفته بودتم بلندم کرد و رو شونش انداختم
جیغ و داد کردم و ب کمرش مشت کوبیدم
وقتی انداختنم تو صندق عقب تا مرز سکته رفتم
در عرض چند دیقه چه بلایی داشت سرم میومد....ماشین راه افتاد...صندوق عقب تاریک بود و سرد
نمیدونم چقدر گذشت ک ماشین ایستاد
در صندوق باز شد و از یقم گرفتن و بیرونم کشیدن
به اطراف ک نگاه کردم روح از تنم رفت....یه خونه خرابه و متروک بود
با ترس بهشون زل زدم که داشتن میومدن سمتم
نالیدم:
_شماها کی هستین...برای چی منو آوردید اینجا
_اومدیم بهت بفهمونیم که نباس پاتو از گلیمت دراز تر کنی
نمیفهمیدم منظورش چیه
عقب عقب میرفتم
یکیشون اومد جلو و یه مشت کوبید تو دهنم
حس کردم فکم جابجا شد
تا خواستم عکس العملی نشون بدم ضربه دیگه ای به پهلوم خورد ک پخش زمین شدم
دردای دیگه تو نقاط بدنم حس میکردم...اشک و نالم یکی شده بود....حتی نمیتونستم از درد بلند شم
با قطع شدن لگد هاشون اروم لای چشممو باز کردم
با صحنه ای ک دیدم چشمام سیاهی رفت
دست یکیشون ک یقه ی لباسمو پاره کرد با تموم وجودم فریاد زدم
خداااااااااایااااااا
********
سردی چیزی رو روی پیشونیم حس میکردم اروم چشمامو باز کردم...هیچی یادم نمیومد...من کجام؟
دست و پاهام جون نداشتن و دستمالی رو پیشونیم بود
به سختی خواستم بشینم ک با دردی ک تو بدنم پیچید یاد اتفاقاتی ک افتاد افتادم
اولین قطره اشکم چکید...دومی...و بعد سومی
جیغ و داد کردم و ب کمرش مشت کوبیدم
وقتی انداختنم تو صندق عقب تا مرز سکته رفتم
در عرض چند دیقه چه بلایی داشت سرم میومد....ماشین راه افتاد...صندوق عقب تاریک بود و سرد
نمیدونم چقدر گذشت ک ماشین ایستاد
در صندوق باز شد و از یقم گرفتن و بیرونم کشیدن
به اطراف ک نگاه کردم روح از تنم رفت....یه خونه خرابه و متروک بود
با ترس بهشون زل زدم که داشتن میومدن سمتم
نالیدم:
_شماها کی هستین...برای چی منو آوردید اینجا
_اومدیم بهت بفهمونیم که نباس پاتو از گلیمت دراز تر کنی
نمیفهمیدم منظورش چیه
عقب عقب میرفتم
یکیشون اومد جلو و یه مشت کوبید تو دهنم
حس کردم فکم جابجا شد
تا خواستم عکس العملی نشون بدم ضربه دیگه ای به پهلوم خورد ک پخش زمین شدم
دردای دیگه تو نقاط بدنم حس میکردم...اشک و نالم یکی شده بود....حتی نمیتونستم از درد بلند شم
با قطع شدن لگد هاشون اروم لای چشممو باز کردم
با صحنه ای ک دیدم چشمام سیاهی رفت
دست یکیشون ک یقه ی لباسمو پاره کرد با تموم وجودم فریاد زدم
خداااااااااایااااااا
********
سردی چیزی رو روی پیشونیم حس میکردم اروم چشمامو باز کردم...هیچی یادم نمیومد...من کجام؟
دست و پاهام جون نداشتن و دستمالی رو پیشونیم بود
به سختی خواستم بشینم ک با دردی ک تو بدنم پیچید یاد اتفاقاتی ک افتاد افتادم
اولین قطره اشکم چکید...دومی...و بعد سومی
۱۸.۷k
۰۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.