بغلم کن
پارت سوم ( لطفاً گذارشم نکنید)
از زبان آکو: تو خونه ی دازای سان و چویا سان بودم داشتیم نقشه ی پروژه ی جدید دوتا شرکت رو درست میکردیم ولی همش ذهنم درگیر آتسوشی بود که دازای سان گفت بریم نهار بخوریم سرمیز غذا بودیم ولی نمی تونستم یه قاشق هم چیزی بخورم ( بمیرم برات الهی ❤🥲) یهو دازای سان رو به من گفت
/ آکوتاگاوا
- بله دازای سان
/ چرا چیزی نمیخوری
- چ...چی...نه دارم میخورم
/ چیزی شده آکو
- چی....نه
÷اگه چیزی شده به ما بگو
/ بگو شاید بتونیم کمکت کنیم
- راستش..... آتسوشی
/ چی آتسوشی
- من پیداش کردم
÷چی اینکه خیلی خوبه
- آره ولی....
÷ اوه.بله.....هنوز ما رو یادش نمی یاد
- آره
دازای سان نفس عمیقی کشید و
/ آکو هنوزم میشه اونو برگردوند
-٫÷چجوری ؟
/ باید همه چیز رو از اول شروع کنیم درسته نمیتونه ما رو یادش بیاره ولی اگه همه چیز از اول براش شروع بشه چی
÷ فکر خوبیه اگه میخواین من اول برم باهاش حرف بزنم
/ باشه آکو انجامش بدیم
- باشه فقط من آدرس محل کارش رو دارم
÷ باشه تو آدرسش رو بده من میرم اونجا
فردا صبح
از زبان راوی: دازای چویا رو رسوند به پرورشگاه
/ خوب رسیدیم
÷ بلاخره بعد از دوسال میخوام ببینمش خس عجیبی دارم
/ عزیزم نگران نباش تو میتونی
÷ از دست تو دازای باشه رفتم
/ خب چیه نگران نباش دوباره خانواده مون رو درست میکنیم
÷ این فکر که دوباره همه جمع میشیم یه جا حالمو خوب میکنه
/منم همین طور حالا برو
÷ باشه رفتم دوست دارم
/ منم دوست دارم
و رفت تو پرورشگاه
تو پرورشگاه بچه هایی رو دید که داشتن بازی میکردن ولی سرپرستی کنارشون نبود
& دنبال کسی میگردین
یه بچه بود چویا روی زانو هاش نشست
÷ سلام کوچولو اسمت چیه
& سلام اسم من نورا ست
÷ کی اینجا مراقب شماست
& عمو آتسوشی
عمو آتسوشی ° چویا داشت سعی می کرد از خنده منفجر نشه
÷ حالا ایشون کجاست
& تو اون اتاق کوچیکه است
چویا رفت سمت اون اتاق از لایه در نگاه کرد و دید که آتسوشی داره دوتا بچه رو می خوابونه گریه اش گرفته بود میخواست بعد دوسال رفیق صمیمیش رو ببینه ولی اون نمیشناختش رفت داخل
÷ عااا... سلام
+اوه .... سلام بفرمایید
÷ من میخواستم....بچه ها رو ببینم
- اوه بچه های رو بیرون دیدین
÷ آره ولی این دوتا فرشته چقدر ناز خوابیدن
- این دوتا تنها بچه های نوزاد تو اینجان این نوعه است اینم دارا
÷ میشه نوعه رو بغل کنم
ـ بله
بعد نوعه رو داد چویا نوعه رو آروم بغل کرد و تکون داد خیلی دلش یه بچه میخواست ولی هنوز بچه دار نشده بود یه احساس عجیبی بهش دست داد چند دقیقه بعد نوعه رو داد به آتسوشی و آتسوشی هم اون رو خوابوند و بعد رفتن بیرون یه مقدار چویا با آتسوشی حرف زد و رفت.....
از زبان آکو: تو خونه ی دازای سان و چویا سان بودم داشتیم نقشه ی پروژه ی جدید دوتا شرکت رو درست میکردیم ولی همش ذهنم درگیر آتسوشی بود که دازای سان گفت بریم نهار بخوریم سرمیز غذا بودیم ولی نمی تونستم یه قاشق هم چیزی بخورم ( بمیرم برات الهی ❤🥲) یهو دازای سان رو به من گفت
/ آکوتاگاوا
- بله دازای سان
/ چرا چیزی نمیخوری
- چ...چی...نه دارم میخورم
/ چیزی شده آکو
- چی....نه
÷اگه چیزی شده به ما بگو
/ بگو شاید بتونیم کمکت کنیم
- راستش..... آتسوشی
/ چی آتسوشی
- من پیداش کردم
÷چی اینکه خیلی خوبه
- آره ولی....
÷ اوه.بله.....هنوز ما رو یادش نمی یاد
- آره
دازای سان نفس عمیقی کشید و
/ آکو هنوزم میشه اونو برگردوند
-٫÷چجوری ؟
/ باید همه چیز رو از اول شروع کنیم درسته نمیتونه ما رو یادش بیاره ولی اگه همه چیز از اول براش شروع بشه چی
÷ فکر خوبیه اگه میخواین من اول برم باهاش حرف بزنم
/ باشه آکو انجامش بدیم
- باشه فقط من آدرس محل کارش رو دارم
÷ باشه تو آدرسش رو بده من میرم اونجا
فردا صبح
از زبان راوی: دازای چویا رو رسوند به پرورشگاه
/ خوب رسیدیم
÷ بلاخره بعد از دوسال میخوام ببینمش خس عجیبی دارم
/ عزیزم نگران نباش تو میتونی
÷ از دست تو دازای باشه رفتم
/ خب چیه نگران نباش دوباره خانواده مون رو درست میکنیم
÷ این فکر که دوباره همه جمع میشیم یه جا حالمو خوب میکنه
/منم همین طور حالا برو
÷ باشه رفتم دوست دارم
/ منم دوست دارم
و رفت تو پرورشگاه
تو پرورشگاه بچه هایی رو دید که داشتن بازی میکردن ولی سرپرستی کنارشون نبود
& دنبال کسی میگردین
یه بچه بود چویا روی زانو هاش نشست
÷ سلام کوچولو اسمت چیه
& سلام اسم من نورا ست
÷ کی اینجا مراقب شماست
& عمو آتسوشی
عمو آتسوشی ° چویا داشت سعی می کرد از خنده منفجر نشه
÷ حالا ایشون کجاست
& تو اون اتاق کوچیکه است
چویا رفت سمت اون اتاق از لایه در نگاه کرد و دید که آتسوشی داره دوتا بچه رو می خوابونه گریه اش گرفته بود میخواست بعد دوسال رفیق صمیمیش رو ببینه ولی اون نمیشناختش رفت داخل
÷ عااا... سلام
+اوه .... سلام بفرمایید
÷ من میخواستم....بچه ها رو ببینم
- اوه بچه های رو بیرون دیدین
÷ آره ولی این دوتا فرشته چقدر ناز خوابیدن
- این دوتا تنها بچه های نوزاد تو اینجان این نوعه است اینم دارا
÷ میشه نوعه رو بغل کنم
ـ بله
بعد نوعه رو داد چویا نوعه رو آروم بغل کرد و تکون داد خیلی دلش یه بچه میخواست ولی هنوز بچه دار نشده بود یه احساس عجیبی بهش دست داد چند دقیقه بعد نوعه رو داد به آتسوشی و آتسوشی هم اون رو خوابوند و بعد رفتن بیرون یه مقدار چویا با آتسوشی حرف زد و رفت.....
۴.۴k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.