part 200
#part_200
#فرار
وایییییی بابا دشوریم ریخت این چه آدم زبون نفهمیه قشنگ اگه تا دو دقیقه دیگه ولم نمیکرد شرفم میرفت کف پام و تختش خیس میشد تند با چشمای گرد شده گفتم:
- ارسلان میگم ریخت ریخت میفهمی؟؟؟؟
اول صداش نیومد انگار داشت به حرفم فکر میکرد خنگ خداااااا با تمام وجودم آخرین زورمم زدم و محکم هلش دادم عقب و بلاخره از دستش خلاص شدم نفهمیدم چجوری سمت دستشویی پرواز کردم و خودمو انداختم تو دستشویی اخیششش پسره خل وضع داشت کار دستم میداد با ارامش تمام عملیات مربوطه رو انجام دادم و ریلکس دست و صورتمم شستم اومدم بیرون و درو بستم اصلا الان چشمام واضح تر میدید داشتم با چشمام دنبال ارسلان میگشتم که یهو یادم اومد امشب چه خبرههه بله بلاخره شب تاریخی رسید به جون خودم به جان دیانا اگه من عین جشن قبلی بشینم ور دل ارسلاناا میخوام حسابی بترکونم قر اینقدر تو کمرم خشک شده بود که باید خالی میشد تو این جشن دیدم ارسلان تو اتاق نیست در اتاقو باز کردمو رفتم سمت اتاق دیانا حتی نمیدونستم ساعت چنده اروم در زدم و وقتی کسی جواب نداد اروم درو باز کردم و رفتم داخل بله گویا دیانا جون رفته بودن ارایشگاه خوشگل کنن واسه اقاشون چه دل خجسته ای داره خداوکیلی منو بکشیم نمیشینم زیر دست یکی دیگه رنگم کنه دیانام چون کتی جون بود باهاش بود خفه خون گرفتم خوش باشه لباسمو گذاشته بود رو تخت و لوازم ارایششم گذاشته بود برام خب یه نیکایی بسازم دیدنی به جون شما میخوام کشت و کشتار راه بندازم و خون و خونریزی از تصوراتم خندم گرفت و رفتم پایین تا یه چیزی کوفت کنم قبل از اینکه معدم خودمو نخورده خوبه والا ارسلانم رفته از خودش پذیرایی کنه چقدرم به خودش میرسه خلاصه جای دشمنتون خالی همینجوری غر زدم و غر زدم تا خود اشپزخونه وارد که شدم دیدم ارسلان جون با بالا تنه ل*خ*ت داره پشت میز قهوه کوفت میکنه و غرق فکره والا خجالتم نمیکشه منم عین این خوشحالا رفتم و واسه خودم یه لیوان قهوه ریختم و بی حرف نشستم پشت میز اونم مشغول فکر بود و اروم قهوشو میخورد فک کنم داشت به این فکر میکرد که تو جشن چجوری منو قفل و زنجیر کنه و با چه بهونه ای کنار خودش نگهم داره که یه وقت ندزدنم
چه بشود امشب😂🫠
#فرار
وایییییی بابا دشوریم ریخت این چه آدم زبون نفهمیه قشنگ اگه تا دو دقیقه دیگه ولم نمیکرد شرفم میرفت کف پام و تختش خیس میشد تند با چشمای گرد شده گفتم:
- ارسلان میگم ریخت ریخت میفهمی؟؟؟؟
اول صداش نیومد انگار داشت به حرفم فکر میکرد خنگ خداااااا با تمام وجودم آخرین زورمم زدم و محکم هلش دادم عقب و بلاخره از دستش خلاص شدم نفهمیدم چجوری سمت دستشویی پرواز کردم و خودمو انداختم تو دستشویی اخیششش پسره خل وضع داشت کار دستم میداد با ارامش تمام عملیات مربوطه رو انجام دادم و ریلکس دست و صورتمم شستم اومدم بیرون و درو بستم اصلا الان چشمام واضح تر میدید داشتم با چشمام دنبال ارسلان میگشتم که یهو یادم اومد امشب چه خبرههه بله بلاخره شب تاریخی رسید به جون خودم به جان دیانا اگه من عین جشن قبلی بشینم ور دل ارسلاناا میخوام حسابی بترکونم قر اینقدر تو کمرم خشک شده بود که باید خالی میشد تو این جشن دیدم ارسلان تو اتاق نیست در اتاقو باز کردمو رفتم سمت اتاق دیانا حتی نمیدونستم ساعت چنده اروم در زدم و وقتی کسی جواب نداد اروم درو باز کردم و رفتم داخل بله گویا دیانا جون رفته بودن ارایشگاه خوشگل کنن واسه اقاشون چه دل خجسته ای داره خداوکیلی منو بکشیم نمیشینم زیر دست یکی دیگه رنگم کنه دیانام چون کتی جون بود باهاش بود خفه خون گرفتم خوش باشه لباسمو گذاشته بود رو تخت و لوازم ارایششم گذاشته بود برام خب یه نیکایی بسازم دیدنی به جون شما میخوام کشت و کشتار راه بندازم و خون و خونریزی از تصوراتم خندم گرفت و رفتم پایین تا یه چیزی کوفت کنم قبل از اینکه معدم خودمو نخورده خوبه والا ارسلانم رفته از خودش پذیرایی کنه چقدرم به خودش میرسه خلاصه جای دشمنتون خالی همینجوری غر زدم و غر زدم تا خود اشپزخونه وارد که شدم دیدم ارسلان جون با بالا تنه ل*خ*ت داره پشت میز قهوه کوفت میکنه و غرق فکره والا خجالتم نمیکشه منم عین این خوشحالا رفتم و واسه خودم یه لیوان قهوه ریختم و بی حرف نشستم پشت میز اونم مشغول فکر بود و اروم قهوشو میخورد فک کنم داشت به این فکر میکرد که تو جشن چجوری منو قفل و زنجیر کنه و با چه بهونه ای کنار خودش نگهم داره که یه وقت ندزدنم
چه بشود امشب😂🫠
۱.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.