پارت چهارم
راه افتادم طرف اموزشگاه (خوب این بین دوستامم معرفی کنم من پنج تا دوست صمیمی دارم یکیشون که اسراست خوش اندامه و چشم ابرو مشکی و خیلیم خون گرمه, الینا و النا که باهم خواهرن و دوقلو ولی ناهمسان الیناز شوخ تر و چشماش رنگیه و موهاش سیاه النازم چشماش سیاهه و کمی جدی تر و موهاشم سیاهه بهنره بگم تنها نقطه شباهت این دوتا خواهر موهای سیاهشونه و اخریشم که لعیاست اونم چشم ابرو مشکیه وهمچنین احساساتی ) دیگه رسیدم درو باز کردم رفتم داخل , پففف بازم این خانم ترابی چندش نمیدونم دردش چیه!!!
بیشترم با من زده اوفففف.
مجبورا رفتم پیشش به زور خواست لبخند بزنه ولی انگار دهنش جر خورد بهش نگاه (انگار من بهش گفتم بخند ) و پرسیدم:کلاس افای صادقی کی شروع میشه؟؟
خانم ترابی با عشوه گفت:امروز کلاسشون کمی طول میکشه بهتره بیرید بعدا بیاید.
اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:لازم نیست به جای بنده تصمیم بگیرید بنده زمان این رو ندارم برم و دوباره برگردم لطفا زمان دقیقشو بگید.
یه پشت چشمی نازک کرد و گفت :یک ربع دیگه تموم میشه.
ابوهامو انداختم بالا و گفتم:واقعا!!! خیلیم عالی پس من تا اون زمان ممنتظر میمونم.
خیلی خوابم میومد رفتم طرف بوفه یه نسکافه بخورم که یه اقای دیگه ایم اون جا بود از پشت که میدیدم برام هم اشنا بود هم نبود ولی تا حالا این جا ندیده بودمش حتما جدیده پففف ولش کن نسکافه رو بچسب رفتم طرف قفسه نسکافه ها یکیشو برداشتم ولی هرچی گشتم کاکائو پیدا نکردم اهان اوناهاش جاییه که اون اقا وایساده رفتم پشتش و صداش کردم :اقا,اقا معذرت میخوام میشه اون کاکائو رو بدید به من ؟؟
تکون نخورد دوباره صداش کردم که برگشت یه دفعه کپ کردم این امکان نداره!!!!!!
به تمام اجزای صورتش نگاه کردم تا به چشماش رسیدم چشماش لبریز از اشک بود, چشمای منم پر شد. فقط تونستم بگم تو…………………
ادامه دارد………………
لطفا حمایت کنید
#love #عاشقانه
بیشترم با من زده اوفففف.
مجبورا رفتم پیشش به زور خواست لبخند بزنه ولی انگار دهنش جر خورد بهش نگاه (انگار من بهش گفتم بخند ) و پرسیدم:کلاس افای صادقی کی شروع میشه؟؟
خانم ترابی با عشوه گفت:امروز کلاسشون کمی طول میکشه بهتره بیرید بعدا بیاید.
اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:لازم نیست به جای بنده تصمیم بگیرید بنده زمان این رو ندارم برم و دوباره برگردم لطفا زمان دقیقشو بگید.
یه پشت چشمی نازک کرد و گفت :یک ربع دیگه تموم میشه.
ابوهامو انداختم بالا و گفتم:واقعا!!! خیلیم عالی پس من تا اون زمان ممنتظر میمونم.
خیلی خوابم میومد رفتم طرف بوفه یه نسکافه بخورم که یه اقای دیگه ایم اون جا بود از پشت که میدیدم برام هم اشنا بود هم نبود ولی تا حالا این جا ندیده بودمش حتما جدیده پففف ولش کن نسکافه رو بچسب رفتم طرف قفسه نسکافه ها یکیشو برداشتم ولی هرچی گشتم کاکائو پیدا نکردم اهان اوناهاش جاییه که اون اقا وایساده رفتم پشتش و صداش کردم :اقا,اقا معذرت میخوام میشه اون کاکائو رو بدید به من ؟؟
تکون نخورد دوباره صداش کردم که برگشت یه دفعه کپ کردم این امکان نداره!!!!!!
به تمام اجزای صورتش نگاه کردم تا به چشماش رسیدم چشماش لبریز از اشک بود, چشمای منم پر شد. فقط تونستم بگم تو…………………
ادامه دارد………………
لطفا حمایت کنید
#love #عاشقانه
۵.۸k
۱۶ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.