مدرسه پر دردسر🖤🌚
مدرسه پر دردسر🖤🌚
شب
ا/ت: برنامه رو همین امشب انجام میدیم بدون هیچ مکثی
ساعت به ۲نصف شب رسیده بود بار جئون حتما الان خیلی شلوغه تا آرایش و لباس های خیلی کوتاه و جذب و لختی رفتیم منو نازنین ی گوشه و نامجون و جین و تهیونگ ی سمت دیگه همه باهم میرقصیدن اهنگ بلند بود تا اینکه آقای جئون(پدر کوک) از پله ها اومد پایین بین همه ایستاد همه شروع کردن دست زدن و جیغ کشیدن بی ناموس انگار نه انگار دیشب زنش رو کشتم یا بهتر بگم مادرم رو کشتم امشب اومده خوش گذرونی باید ی حرکتی از خودم نشون میدادم اهنگ تا پلی شد قبل اینکه همه شروع کنن رقصیدن پریدم روی میزی ک گارسون ها مشروب و مواد ویسکی و... روش بودن با سکسی ترین حالت ممکن شروع کردن رقصیدن جئون با حالت خماری اومد سمتم کمرم رو گرف منو از میز آورد پایین سریع از بغلش اومد پایین و شروع کردن رقصیدن همه مات و مبهوت نگام میکردن رفتن سمت تهیونگ واسه اولین بار داشتم همچین کاری میکردم نمیدونم چرا ولی فقط دلم انتقام میخواست تهیونگ ی جوری نشسته بود ک پاهاش خیلی باز بود زانوم رو گذاشتم بین پاهاش و خم شدم روش با دستم ب بدنش بازی میدادم آروم در گوشش گفتم(ببخشید) برگشتم و رفتم سمت جئون همون لحظه ی سری ها ریختن توی بار چشمم خورد ب جونگ کوک ولی سریع برگشتم ک منو نبینه تفنگم رو از توی کت جین برداشتم و شلیک کردم سمت جئون همه جا شلوغ شده بود جونگ کوک منو دید برگشتم دوتا بادیگارد داشت می اومدن سمتم یکیشون دستم رو گرفتم ک سریع زدم توی پاش با دست آزادم زدم توی گلوش اون یکی هم پاش رو گرفتم ک با سر خورد زمین همه بچه ها داشتن دعوا میکردن تفنگ یه نفر سمت جونگ کوک با تمام سرعتم دویدم سمت جونگ کوک دستش رو گرفتم و از پله ها رفتیم بالا در اتاق رو باز کردم ک پرت شدیم تو اتاق درو بستم و قفل کردم اهنگ بالای پرده رو برداشتم و گذاشتم پشت در نفس نفس میزدم تا برگشتم دیدم کوک تفنگ رو گرفته سمتم
کوک: پدر پدرم رو کشتی چراااا؟
تفنگت رو بزار پایین توضیح بدم
کوک: فقط بگو با اینکه ازش بدم می اومد ولی چرا چرا خودت رو قاتل کردی ا/ت چرااا؟؟؟
چون پدر تو پدر من رو کشت ارههه همون بدبختی ک توی بار پدرت کار میکرد و پدرت کشتش پدر من بود حتی زنی ک دیروز کشته شد و زن پدرت بود مادر من بودددد حالا فهمیدی من هیچ علاقه ای ب تو ندارم فقط بخاطر انتقام تو رو عاشق خودم کردم حالا ک انتقامم رو گرفتم دیگه کاری باهات ندارم مادرت هم آزاد کردم بردمش توی خونت گذاشتمش اون آلیس هم دیگه کاری باهات نداره
پارت بیست هشتم🖤🌚
شب
ا/ت: برنامه رو همین امشب انجام میدیم بدون هیچ مکثی
ساعت به ۲نصف شب رسیده بود بار جئون حتما الان خیلی شلوغه تا آرایش و لباس های خیلی کوتاه و جذب و لختی رفتیم منو نازنین ی گوشه و نامجون و جین و تهیونگ ی سمت دیگه همه باهم میرقصیدن اهنگ بلند بود تا اینکه آقای جئون(پدر کوک) از پله ها اومد پایین بین همه ایستاد همه شروع کردن دست زدن و جیغ کشیدن بی ناموس انگار نه انگار دیشب زنش رو کشتم یا بهتر بگم مادرم رو کشتم امشب اومده خوش گذرونی باید ی حرکتی از خودم نشون میدادم اهنگ تا پلی شد قبل اینکه همه شروع کنن رقصیدن پریدم روی میزی ک گارسون ها مشروب و مواد ویسکی و... روش بودن با سکسی ترین حالت ممکن شروع کردن رقصیدن جئون با حالت خماری اومد سمتم کمرم رو گرف منو از میز آورد پایین سریع از بغلش اومد پایین و شروع کردن رقصیدن همه مات و مبهوت نگام میکردن رفتن سمت تهیونگ واسه اولین بار داشتم همچین کاری میکردم نمیدونم چرا ولی فقط دلم انتقام میخواست تهیونگ ی جوری نشسته بود ک پاهاش خیلی باز بود زانوم رو گذاشتم بین پاهاش و خم شدم روش با دستم ب بدنش بازی میدادم آروم در گوشش گفتم(ببخشید) برگشتم و رفتم سمت جئون همون لحظه ی سری ها ریختن توی بار چشمم خورد ب جونگ کوک ولی سریع برگشتم ک منو نبینه تفنگم رو از توی کت جین برداشتم و شلیک کردم سمت جئون همه جا شلوغ شده بود جونگ کوک منو دید برگشتم دوتا بادیگارد داشت می اومدن سمتم یکیشون دستم رو گرفتم ک سریع زدم توی پاش با دست آزادم زدم توی گلوش اون یکی هم پاش رو گرفتم ک با سر خورد زمین همه بچه ها داشتن دعوا میکردن تفنگ یه نفر سمت جونگ کوک با تمام سرعتم دویدم سمت جونگ کوک دستش رو گرفتم و از پله ها رفتیم بالا در اتاق رو باز کردم ک پرت شدیم تو اتاق درو بستم و قفل کردم اهنگ بالای پرده رو برداشتم و گذاشتم پشت در نفس نفس میزدم تا برگشتم دیدم کوک تفنگ رو گرفته سمتم
کوک: پدر پدرم رو کشتی چراااا؟
تفنگت رو بزار پایین توضیح بدم
کوک: فقط بگو با اینکه ازش بدم می اومد ولی چرا چرا خودت رو قاتل کردی ا/ت چرااا؟؟؟
چون پدر تو پدر من رو کشت ارههه همون بدبختی ک توی بار پدرت کار میکرد و پدرت کشتش پدر من بود حتی زنی ک دیروز کشته شد و زن پدرت بود مادر من بودددد حالا فهمیدی من هیچ علاقه ای ب تو ندارم فقط بخاطر انتقام تو رو عاشق خودم کردم حالا ک انتقامم رو گرفتم دیگه کاری باهات ندارم مادرت هم آزاد کردم بردمش توی خونت گذاشتمش اون آلیس هم دیگه کاری باهات نداره
پارت بیست هشتم🖤🌚
۱۲.۵k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.