(پایان ما)
«پارت دوازده»
چیزی نمیگه و کشان کشان منو به یک گوشه ی خلوتی از مدرسه میبره و مایک نبود تا نجاتم بده.
تا میخوام جیغ بزنم جلوی دهنم را میگیرد.
+کم....
مایک پشت سر تام ایستاده اما تام اینو نمیدونه و من هم جوری واکنش نمیدم که اینو بفهمه.
مایک یک لقد محکم به کمر تام میزند.
و بعد داد میزند...
_آملیا فرار کن.
من از آنجا دور میشوم و بعد به بالای پشت بام میرم.
نگرانم و تا میخوام به پایین بروم در باز میشود . اون مایکه.
میدوم سمتش. از لبش خون میریزد و رو دست او یک جای گاز است که خونریزی دارد. در حالی که گریه میکنم با او حرف میزنم.
+مایک خوبی ؟چیشد؟این چه وعضی است که برای خودت درست کردی ؟
_خوبم . فقط تا تونستم زدمش اما یهو از دو نفر شدیم بیست نفر و همه دو به دو دعوا میکردند و اون عوضی منو هل داد تو اون بیست نفر و من زیر دست و پای آنها مونده بودم .
+میتونی اینجا بمونی؟
_اره حتما فقط زود برگرد.
+باشه.
بدو بدو و یواشکی به داروخانه مدرسه میرم و وسایلی که میخوام برمیدارم .
الکل ، پد ، بتادین ، بانداژ ، پنبه ، چسب زخم ، پماد.
تا وقتی برمیگرد دستش را شسته و لبهی دیوار پشت بام ایستاده .
+هییییییی . احمق چیکار میکنیییییییی.
نگاهم میکنه .
_فکر کردی میخوام تو این سن بمیرم ؟
و یه لبخند مسخره میزند.
از پشت لباسش میگیرم و میندازمش پایین.
+تو ام فکر کردی من تو این سن ازت میترسم؟
روی صندلی میشینه.
چیزی نمیگه و کشان کشان منو به یک گوشه ی خلوتی از مدرسه میبره و مایک نبود تا نجاتم بده.
تا میخوام جیغ بزنم جلوی دهنم را میگیرد.
+کم....
مایک پشت سر تام ایستاده اما تام اینو نمیدونه و من هم جوری واکنش نمیدم که اینو بفهمه.
مایک یک لقد محکم به کمر تام میزند.
و بعد داد میزند...
_آملیا فرار کن.
من از آنجا دور میشوم و بعد به بالای پشت بام میرم.
نگرانم و تا میخوام به پایین بروم در باز میشود . اون مایکه.
میدوم سمتش. از لبش خون میریزد و رو دست او یک جای گاز است که خونریزی دارد. در حالی که گریه میکنم با او حرف میزنم.
+مایک خوبی ؟چیشد؟این چه وعضی است که برای خودت درست کردی ؟
_خوبم . فقط تا تونستم زدمش اما یهو از دو نفر شدیم بیست نفر و همه دو به دو دعوا میکردند و اون عوضی منو هل داد تو اون بیست نفر و من زیر دست و پای آنها مونده بودم .
+میتونی اینجا بمونی؟
_اره حتما فقط زود برگرد.
+باشه.
بدو بدو و یواشکی به داروخانه مدرسه میرم و وسایلی که میخوام برمیدارم .
الکل ، پد ، بتادین ، بانداژ ، پنبه ، چسب زخم ، پماد.
تا وقتی برمیگرد دستش را شسته و لبهی دیوار پشت بام ایستاده .
+هییییییی . احمق چیکار میکنیییییییی.
نگاهم میکنه .
_فکر کردی میخوام تو این سن بمیرم ؟
و یه لبخند مسخره میزند.
از پشت لباسش میگیرم و میندازمش پایین.
+تو ام فکر کردی من تو این سن ازت میترسم؟
روی صندلی میشینه.
۹۵۱
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.