❤دوست دارم❤ فیک تهیونگ❤ (25)
احساس کردم صدای خنده میاد به پشت سرم که نگاه کردم دیگه اصلا باورم نمی شد اینا دیگه اینجا چیکار می کنن هلن و میسو و مین هو و جک داشتن به دعوای ما می خندیدن من: ش.. شما اینجا چیکار می کنین.. هلن:من از همون اول می دونستم یه چیزی بین شما دوتا هست اخیش بلاخره تونستم به بقیه هم اثبات کنم مین هو شرط و باختی اما از اونجایی که من خیلی مهربونم بعدا جریمتو میگم مین هو:باشه-_- یهو میسو دستمو گرفت کشوند سمت خودش من وسط بودم هلن سمت راست میسو هم سمت چپ هردوشون هم دستمو گرفته بودن پسرا هم رفتن پیش تهیونگ هلن اروم گفت: هرموقع گفتم 3 شروع می کنی به دویدن باشه ماهم باهاتیم من:باشه میسو داد زد: خوب ما سرمون شلوغه امروز نمی تونیم باهم دیگه باشیم خدافظ تهیونگ:شما هرجا می خواین برین ولی نمی زارم ا/ت رو ببرین میسو:عه که اینطور...... یک من:دو هلن:سه و شروع کردیم به دویدن پسرا اول تعجب کردن بعدش اونا هم افتادن دنبالمون دیگه نمی تو نستیم بدوییم رفتیم رویه نیمکت داخل پارک نشستیم که پسرا بهمون رسیدن جک:اخه... این.... چکاریه تهیونگ: دیگه از این شوخیا نکنین من و دخترا بلند شدیم و شروع کردیم به را رفتن هلن و میسو همه ماجرا رو برام تعریف کردن ولی عجب نقشه ای کشیده بودن به عقل جن هم نمی رسید من:اینا به کنار حالا بگین چجوری با پسرا دوست شدین😆 میسو و هلن یه نگاه به هم انداختن و تمام قضیه دوستیشون رو با پسرا گفتن اونم با کلی خجالت😂 من:از دست شما دوتا هعی دوستای خودمین دیگه تهیونگ:دیگه مارو تحویل نمی گیرین نه؟ اخیی عشقم حسودیش شد با دخترا رفتیم سمتشون کل شب رو باهم دیگه بودیم کلی هم خندیدیم شب هم که با دخترا رفتیم خونه خودمون
۲۲.۱k
۰۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.