My fucking life/part:23🍾
My fucking life/part:23🍾
(هفت ماه بعد)
کوک:خانومی این شیشه شیر خیلییی قشنگه اینو هم بخریم.
ات:کوککک بسه دیگه تا الان هشت تا شیشه شیر برداشتییی
کوک:مگه چیه؟بچه باید هرروز تو یه شیشه شیر غذاشو بخوره
ات:بسه دیگه شیشه شیرای دنیا رو تموم کردی
کوک:نه نه تموم نشده هنوز هست...حسودی نکن بیبی
ات:کوکک حسود خودتی...من فقط میگم که شیشه شیر رو زیاد خریدیم
کوک:باشه این آخریش بود بریم چیزای دیگه هم بخریم
ات:باااشه کوککک(بیاعصاب)
کوک:این فروشگاه هم بریم
ات:کوکک...دلم خیلی درد میکنه بیا برگردیم خونه
کوک:ات حسود نباش
ات:کوک حسودی نمیکنمم
کوک:پس بیا بریم مغازه
راوی:ات میفته زمین
ات:کوکک
کوک:ات؟ات خوبی؟(هول میشه)
ات:آییییی(جیغ میزنه)
کوک:بیمارستان خبر کنییید
(بعد چند دقیقه)
کوک:دکتر دکتر چیشده؟
دکتر:بچه رو باید بدنیا بیاریم قرار بود هفته ی بعد بدنیا بیاد ولی زودتر بدنیا اومد و به نظرم مشکلی نیست و لازم نیست توی دستگاه بزاریمش
کوک:حال ات چطوره؟
دکتر:خوبه فقط باید زایمان رو انجام بدیم لطفا آروم باشید و منتظر بمونید
کوک:بله چشم
(چند ساعت بعد)
دکتر:بچه با موفقیت بدنیا اومد...مادر و بچه هردو سالم هستن
کوک:هوووف...کی میتونم ببینمشون
دکتر:ات رو میتونید چند دقیقه ی بعد ببینید چون خودش حالش کاملا خوبه و بچه رو هم باید یکم تمیز کنیم و بعد از دیدار با همسرتون میاریمش توی اتاق بیمارتون
(چند دقیقه بعد)
(صدای گریه ی بچه داره به اتاق نزدیک میشه)
کوک:اتتت اتتتت این صدای بچه ی منه
ات:کوک هر صدایی شنیدی گفتی بچه ی منه بس کن دیگه!
کوک:نه نه مطمئنم این بچه ی خودمه(در رو باز میکنه)
ات:کوک بچه ی خودت بود؟(با حالت مسخره)
کوک:هیی...مسخره نکن
ات:(میخنده)
(کوک میشینه و صدای در اتاق میاد و در باز میشه و پرستار با یه بچهی ساکت میاد تو اتاق)
کوک:کوچولوی من...دختر کوچولوم
ات:فرشته ی من(گریه)
پرستار:معلومه شکموعه...بهش شیر خشک دادیم اصلا ساکت نمیشد
ات:به باباش رفته
کوک:یااا خودتو نمیگیی؟داشتی میمردی انقدر گشنه بازی در میاوردی
ات:خب حالا
پرستار:بفرمایید(بچه رو میده بغل باباش)
ات:خب به من بدید
کوک:میبینی مامانت چقدر حسوده؟(رو به بچه)
ات:هییی میزنمتا...من تو شکمم حملش کردم...اونم ۹ ماههههه...تازه من درد اون شبو تحمل کر...
کوک:خببب بسه...وارد جزئیات نشیم(با چشماش پرستار رو نشون میده)
ات:اهااا...بده فرشته کوچولومو
کوک:بیا حسود خانوم
ات:گفتم من حسود نیستم
پرستار:پس من رفتم(حین دعوای اونا)
کوک:حسودییی
ات:نیستممم
کوک:حسود من چطوره؟
ات:کوووووک
خب این فیک هم تموم شد...امیدوارم خوشتون اومده باشه...فیک بدی راجب تهیونگ اوپاعه🐯🤌
(هفت ماه بعد)
کوک:خانومی این شیشه شیر خیلییی قشنگه اینو هم بخریم.
ات:کوککک بسه دیگه تا الان هشت تا شیشه شیر برداشتییی
کوک:مگه چیه؟بچه باید هرروز تو یه شیشه شیر غذاشو بخوره
ات:بسه دیگه شیشه شیرای دنیا رو تموم کردی
کوک:نه نه تموم نشده هنوز هست...حسودی نکن بیبی
ات:کوکک حسود خودتی...من فقط میگم که شیشه شیر رو زیاد خریدیم
کوک:باشه این آخریش بود بریم چیزای دیگه هم بخریم
ات:باااشه کوککک(بیاعصاب)
کوک:این فروشگاه هم بریم
ات:کوکک...دلم خیلی درد میکنه بیا برگردیم خونه
کوک:ات حسود نباش
ات:کوک حسودی نمیکنمم
کوک:پس بیا بریم مغازه
راوی:ات میفته زمین
ات:کوکک
کوک:ات؟ات خوبی؟(هول میشه)
ات:آییییی(جیغ میزنه)
کوک:بیمارستان خبر کنییید
(بعد چند دقیقه)
کوک:دکتر دکتر چیشده؟
دکتر:بچه رو باید بدنیا بیاریم قرار بود هفته ی بعد بدنیا بیاد ولی زودتر بدنیا اومد و به نظرم مشکلی نیست و لازم نیست توی دستگاه بزاریمش
کوک:حال ات چطوره؟
دکتر:خوبه فقط باید زایمان رو انجام بدیم لطفا آروم باشید و منتظر بمونید
کوک:بله چشم
(چند ساعت بعد)
دکتر:بچه با موفقیت بدنیا اومد...مادر و بچه هردو سالم هستن
کوک:هوووف...کی میتونم ببینمشون
دکتر:ات رو میتونید چند دقیقه ی بعد ببینید چون خودش حالش کاملا خوبه و بچه رو هم باید یکم تمیز کنیم و بعد از دیدار با همسرتون میاریمش توی اتاق بیمارتون
(چند دقیقه بعد)
(صدای گریه ی بچه داره به اتاق نزدیک میشه)
کوک:اتتت اتتتت این صدای بچه ی منه
ات:کوک هر صدایی شنیدی گفتی بچه ی منه بس کن دیگه!
کوک:نه نه مطمئنم این بچه ی خودمه(در رو باز میکنه)
ات:کوک بچه ی خودت بود؟(با حالت مسخره)
کوک:هیی...مسخره نکن
ات:(میخنده)
(کوک میشینه و صدای در اتاق میاد و در باز میشه و پرستار با یه بچهی ساکت میاد تو اتاق)
کوک:کوچولوی من...دختر کوچولوم
ات:فرشته ی من(گریه)
پرستار:معلومه شکموعه...بهش شیر خشک دادیم اصلا ساکت نمیشد
ات:به باباش رفته
کوک:یااا خودتو نمیگیی؟داشتی میمردی انقدر گشنه بازی در میاوردی
ات:خب حالا
پرستار:بفرمایید(بچه رو میده بغل باباش)
ات:خب به من بدید
کوک:میبینی مامانت چقدر حسوده؟(رو به بچه)
ات:هییی میزنمتا...من تو شکمم حملش کردم...اونم ۹ ماههههه...تازه من درد اون شبو تحمل کر...
کوک:خببب بسه...وارد جزئیات نشیم(با چشماش پرستار رو نشون میده)
ات:اهااا...بده فرشته کوچولومو
کوک:بیا حسود خانوم
ات:گفتم من حسود نیستم
پرستار:پس من رفتم(حین دعوای اونا)
کوک:حسودییی
ات:نیستممم
کوک:حسود من چطوره؟
ات:کوووووک
خب این فیک هم تموم شد...امیدوارم خوشتون اومده باشه...فیک بدی راجب تهیونگ اوپاعه🐯🤌
۳.۶k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.