فیک پرنسس مافیا Part:28
فیک پرنسس مافیا Part:28
اینارو میکنی ن وایسا برات دارم رفتن پایین تو اشپز خونه به خدمتکار چیزی که میخواستم رو گفتم اماده کنه تهیونگ واست دارم رفتم تو اتاق یه صندلی گذاشتم کنار در حموم بادکنک رو دستم گرفتم بالای در که تهیونگ نبینه دست چپم بادکنک بود دست راستم سوزن داشت از در میمومد بیرون که بادکنکی که توش پر از آرد بود رو روسرش ترکوندم
وایییییییی این لحظه قیافش دیدنی بود برگشتم سمتم یه جور نگام میکرد که انگار میگفت فاتحه خودتو بخون با ترس سریع از صندلی آمدم پایین آمدم برم سمت در که لباسم از پشت کشیده شد
خوب خلاصه فاتحه خودمو که خوندم یه نگاه به ته کردم به زور سعی میکردم نخندم ولی اگه یکم دیگه نگاش کنم از خنده پخش زمین میشم ولی وقتی یاد اون کاری که وقتی بچه بودیم باهام کرد البته میخواست بکنه ولی.......
(فلش بک به بچگی شون)
+:دیدم تهیونگ لبه استخر نشسته بود خوب وقت اجرای نقشه ست یواش یواش رفتم سمتش وقتی بهش رسیدم گفتم خداحافظ بعد هولش دادم داخل آب سریع از اونجا فرار کردم صدای دادش تا اینجا میومد پشتم رو به نگاه کردم دیدم بله داره میاد دنبالم فرار کردم که خوردم زمین داشت میمومد سمتم من سعی می کردم برم عقب اما منو گرفت رف سمت انباری نههههههه اونجا نهههه
+:اوپا ببخشید منو نبر اونجا من از تاریکی میترسم لطفاً (بغض سگی)
_:به یه شرط
+:چه شرطی
_:وقتی بزرگ شدی یبار میندازمت تو انباری
+:اما
_:اما نداریم
+: باشه
اینارو میکنی ن وایسا برات دارم رفتن پایین تو اشپز خونه به خدمتکار چیزی که میخواستم رو گفتم اماده کنه تهیونگ واست دارم رفتم تو اتاق یه صندلی گذاشتم کنار در حموم بادکنک رو دستم گرفتم بالای در که تهیونگ نبینه دست چپم بادکنک بود دست راستم سوزن داشت از در میمومد بیرون که بادکنکی که توش پر از آرد بود رو روسرش ترکوندم
وایییییییی این لحظه قیافش دیدنی بود برگشتم سمتم یه جور نگام میکرد که انگار میگفت فاتحه خودتو بخون با ترس سریع از صندلی آمدم پایین آمدم برم سمت در که لباسم از پشت کشیده شد
خوب خلاصه فاتحه خودمو که خوندم یه نگاه به ته کردم به زور سعی میکردم نخندم ولی اگه یکم دیگه نگاش کنم از خنده پخش زمین میشم ولی وقتی یاد اون کاری که وقتی بچه بودیم باهام کرد البته میخواست بکنه ولی.......
(فلش بک به بچگی شون)
+:دیدم تهیونگ لبه استخر نشسته بود خوب وقت اجرای نقشه ست یواش یواش رفتم سمتش وقتی بهش رسیدم گفتم خداحافظ بعد هولش دادم داخل آب سریع از اونجا فرار کردم صدای دادش تا اینجا میومد پشتم رو به نگاه کردم دیدم بله داره میاد دنبالم فرار کردم که خوردم زمین داشت میمومد سمتم من سعی می کردم برم عقب اما منو گرفت رف سمت انباری نههههههه اونجا نهههه
+:اوپا ببخشید منو نبر اونجا من از تاریکی میترسم لطفاً (بغض سگی)
_:به یه شرط
+:چه شرطی
_:وقتی بزرگ شدی یبار میندازمت تو انباری
+:اما
_:اما نداریم
+: باشه
۴.۸k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.