🍷ارباب و برده🩸
که یهو ( صل الا محمد مصتر جونگ کوک 😅خوش امد) ( درست نوشتم؟؟ 😅)
کوک با دیدن ته که داره وحشیانه لبای ات رو میخوره عصبی شد و امد ته رو هل داد اونور و ات رو بلند کرد
ته: تو چه مرگته
کوک : من باید بپریم ( داد)
کوک: چرا دستای ات زخمیه ( داد)
ته: به تو ربطی نداره(داد)
ات: گریه
کوک یه مشت به صورت ته زد ات هم پشت کوک قایم شده بود
کوک: ات برو توی ماشین بشین
ته: ات اگه اینکارو بکنی بد میبینی
کوک: گفتم برو توی ماشین بشینن ( داد)
ات رفت توی ماشین نشت
کوک هم سوار شد و راه اوفتاد
ات: ما داریم کجا میریم
کوک: پیش دکتر
ات: اما ممکنه تو تو دردسر بیوفتی
کوک: کی گفت که میخوام برم بیمارستان یه دوست دارم که دکتره
بعد چند مین رسیدیم
کوک : پیاده شو
ات : چه بزرگه اینجا
کوک از ات گرفت و برد تو
جین: سلاممم جی کی
کوک: سلام جین میشه دست خدمت کارم رو پانسمان کنی
جین : حتما، بهش بگو بره تو صندلی بشینه
کوک: اهوم
ات : رفتم صندلی نشستم و بعد چند دقیقه دیدم با یه جعبه ی پزشکی اومد و به دست دارو میزد
جین: چه اتفاقی اوفتاده
ات: خب ( به کوک نگاه کردم دیدم که یجور بهم نگا میکنه که بهش نگم)
کوک: شیشه به دستاش خورده
جین فهمید که موضوع یه چیز دیگس
بعد پانسمان کرد
جین : خب تموم شد
کوک و ات: ممنونم
بعد خدافظی کردن و سوار ماشین شدن
ات : خیلی ممنونم آقایان کوک
کوک: خواهش میکنم کاری نکردم
ات: الان من باید کجا برم
کوک: امارت ته
ات: من اونجا نمیرم
کوک: من نمیتونم تورو تو امارت خودم ببرم
ات: .......
رسیدن به امارت ته
کوک: نترس اتفاقی نمیوفته
ات: باش
ات پیاده شد و رفت امارت
ته:
ادامه دارد
کوک با دیدن ته که داره وحشیانه لبای ات رو میخوره عصبی شد و امد ته رو هل داد اونور و ات رو بلند کرد
ته: تو چه مرگته
کوک : من باید بپریم ( داد)
کوک: چرا دستای ات زخمیه ( داد)
ته: به تو ربطی نداره(داد)
ات: گریه
کوک یه مشت به صورت ته زد ات هم پشت کوک قایم شده بود
کوک: ات برو توی ماشین بشین
ته: ات اگه اینکارو بکنی بد میبینی
کوک: گفتم برو توی ماشین بشینن ( داد)
ات رفت توی ماشین نشت
کوک هم سوار شد و راه اوفتاد
ات: ما داریم کجا میریم
کوک: پیش دکتر
ات: اما ممکنه تو تو دردسر بیوفتی
کوک: کی گفت که میخوام برم بیمارستان یه دوست دارم که دکتره
بعد چند مین رسیدیم
کوک : پیاده شو
ات : چه بزرگه اینجا
کوک از ات گرفت و برد تو
جین: سلاممم جی کی
کوک: سلام جین میشه دست خدمت کارم رو پانسمان کنی
جین : حتما، بهش بگو بره تو صندلی بشینه
کوک: اهوم
ات : رفتم صندلی نشستم و بعد چند دقیقه دیدم با یه جعبه ی پزشکی اومد و به دست دارو میزد
جین: چه اتفاقی اوفتاده
ات: خب ( به کوک نگاه کردم دیدم که یجور بهم نگا میکنه که بهش نگم)
کوک: شیشه به دستاش خورده
جین فهمید که موضوع یه چیز دیگس
بعد پانسمان کرد
جین : خب تموم شد
کوک و ات: ممنونم
بعد خدافظی کردن و سوار ماشین شدن
ات : خیلی ممنونم آقایان کوک
کوک: خواهش میکنم کاری نکردم
ات: الان من باید کجا برم
کوک: امارت ته
ات: من اونجا نمیرم
کوک: من نمیتونم تورو تو امارت خودم ببرم
ات: .......
رسیدن به امارت ته
کوک: نترس اتفاقی نمیوفته
ات: باش
ات پیاده شد و رفت امارت
ته:
ادامه دارد
۲۳.۹k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.