رمان چشمات دنیای منه❣️ پارت ششم
ارسلان: وقتی دیدم دیانا میخواد چی بپوشه برای اینکه باهاش ست کنم مثل همون لباس میپوشم
سحر: رفتم برای گریم و خرید لباس
از بچگی به من و دیانا میگفتن دوقلو از شباهت زیادمون
سحر: رفتم پیش یه گریم کار خوب و منو درست کرد
قبل از اینکه برم رفتم لباس خریدم
دیانا: چرا ارسلان آدرس رو ارسال نمیکنه؟؟
نگرانشم
____________________________________________________________
ارسلان: رفتم همون جایی که قرار گذاشتیم و منتظر موندم
دیانا: خدارو شکر آدرس رو یادم مونده بود
سحر: خودمو دقیقاً مثل دیانا کردم فقط چشمام روشن تر از دیانا بود
ارسلان: بالاخره دیانا اومد
سحر: رفتم پیش ارسلان
🍓❤️💜🍓❤️💜🍓❤️💜🍓❤️💜
#کپی_ممنوع
سحر: رفتم برای گریم و خرید لباس
از بچگی به من و دیانا میگفتن دوقلو از شباهت زیادمون
سحر: رفتم پیش یه گریم کار خوب و منو درست کرد
قبل از اینکه برم رفتم لباس خریدم
دیانا: چرا ارسلان آدرس رو ارسال نمیکنه؟؟
نگرانشم
____________________________________________________________
ارسلان: رفتم همون جایی که قرار گذاشتیم و منتظر موندم
دیانا: خدارو شکر آدرس رو یادم مونده بود
سحر: خودمو دقیقاً مثل دیانا کردم فقط چشمام روشن تر از دیانا بود
ارسلان: بالاخره دیانا اومد
سحر: رفتم پیش ارسلان
🍓❤️💜🍓❤️💜🍓❤️💜🍓❤️💜
#کپی_ممنوع
۵.۸k
۰۱ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.