پارت ۱۹
میز صبحونه آماده بود رفتیم تا صبحونه بخوریم نشست و منو هم نشوند رو پاهاش
_چیکار میکنی جونکوک
+هیچی چیکار میکنم
_ولم کن
+بشین جات خوبه
_نه نیس ولم کن
یهو محکم کمرمو گرفت و نزاشت بلند بشم پهلومو محکم فشار داد و سرشو کرد تو گردنم
_اخخخخ دردم گرفت نکن
همونطور که سرش تو گردنم بود لب زد
+وقتی یه حرفی بهت میزنم گوش کن
_باشه حالا میشه پهلومو ول کنی دردم گرفت
کمرمو ول کرد بعد شروع کردیم به صبحونه خوردن اون خودش بهم میداد منم که جرعت در افتادن باهاشون نداشتم این وقتی داداشم بود که اینقدر خشن نبود ولی وقتی ددیم شد چقدر خشنه ایششش بهتره سعی کنم باهاش کنار بیام واییییی یه نگاه به گوشیم انداختم بابا دویس بار زنگ زده بود دیشب من ندیدم واییی قطعا پارم میکنه سریع شمارشو گرفتم و بعد چند بوق جواب داد
_س...سلام بابا
~سلام چرا گوشیتو جواب نمیدی معلوم هست کجایی
_پیش جونکوکم دیگه
~اها اونجایی خب اوکی کاری نداری
_مرسی خدافظ
~خدافظ
هوووف خوداروشکر چیزی بهم نگفت به خیر گذشت......
چند روز بعد از زبان یونا :
من امروز برگشتم خونه خودمون هنوز راجب رابطم با جونکوک به بابام چیزی نگفتم راستش مامان کوکم نمیدونه میخوام اول به مامان جونکوک بگم تا با بابا حرف بزنه امید وارم عصبانی نشن رفتم تو آشپزخونه داشت مث همیشه آشپزی میکرد
_مامان
&جانم دخترم
_میخواستم باهات حرف بزنم
&بگو عزیزم بیا بشین راستی خوش گذشت پیش جونکوک
_خب راستش راجب همین میخوام باهات حرف بزنم
&بگو عزیزم چیزی شده
_خب ...چجوری بگم .....چیزه یعنی...
&بگو دیگه دختر کم کم داری نگرانم میکنی
_نه نه چیزی نیس که نگران بشی خب راستش منو جونکوک که خواهر برادر واقعی نیستیم درسته؟
&خب
_برای همین با هم رل زدیم و همو دوست داریم هوووف بلاخره گفتم
&چ...چی چ...چیکار کردین
_رل زدیم همین فقط
&دختر اگه بابات فهمید پوستتو میکنه
_چرا مگه من آدم نیستم حق ندارم با کسی باشم
&ببین دخترم منظورم این نبود منظورم اینه که نباید با جونکوک باشی
_چرا از من بدتون میاد
&نه نه عزیزم اینجوری نیس کی از تو بهتر فقط تو که شرایط جونکوک رو میدونی
_ما دیشب راجب همه چی با هم حرف زدیم
&ببین اون یه مافیای خشنه که کل کشور ازش میترسن من میترسم تو رو هم مث بقیه دخترا گول بزنه....
_چیکار میکنی جونکوک
+هیچی چیکار میکنم
_ولم کن
+بشین جات خوبه
_نه نیس ولم کن
یهو محکم کمرمو گرفت و نزاشت بلند بشم پهلومو محکم فشار داد و سرشو کرد تو گردنم
_اخخخخ دردم گرفت نکن
همونطور که سرش تو گردنم بود لب زد
+وقتی یه حرفی بهت میزنم گوش کن
_باشه حالا میشه پهلومو ول کنی دردم گرفت
کمرمو ول کرد بعد شروع کردیم به صبحونه خوردن اون خودش بهم میداد منم که جرعت در افتادن باهاشون نداشتم این وقتی داداشم بود که اینقدر خشن نبود ولی وقتی ددیم شد چقدر خشنه ایششش بهتره سعی کنم باهاش کنار بیام واییییی یه نگاه به گوشیم انداختم بابا دویس بار زنگ زده بود دیشب من ندیدم واییی قطعا پارم میکنه سریع شمارشو گرفتم و بعد چند بوق جواب داد
_س...سلام بابا
~سلام چرا گوشیتو جواب نمیدی معلوم هست کجایی
_پیش جونکوکم دیگه
~اها اونجایی خب اوکی کاری نداری
_مرسی خدافظ
~خدافظ
هوووف خوداروشکر چیزی بهم نگفت به خیر گذشت......
چند روز بعد از زبان یونا :
من امروز برگشتم خونه خودمون هنوز راجب رابطم با جونکوک به بابام چیزی نگفتم راستش مامان کوکم نمیدونه میخوام اول به مامان جونکوک بگم تا با بابا حرف بزنه امید وارم عصبانی نشن رفتم تو آشپزخونه داشت مث همیشه آشپزی میکرد
_مامان
&جانم دخترم
_میخواستم باهات حرف بزنم
&بگو عزیزم بیا بشین راستی خوش گذشت پیش جونکوک
_خب راستش راجب همین میخوام باهات حرف بزنم
&بگو عزیزم چیزی شده
_خب ...چجوری بگم .....چیزه یعنی...
&بگو دیگه دختر کم کم داری نگرانم میکنی
_نه نه چیزی نیس که نگران بشی خب راستش منو جونکوک که خواهر برادر واقعی نیستیم درسته؟
&خب
_برای همین با هم رل زدیم و همو دوست داریم هوووف بلاخره گفتم
&چ...چی چ...چیکار کردین
_رل زدیم همین فقط
&دختر اگه بابات فهمید پوستتو میکنه
_چرا مگه من آدم نیستم حق ندارم با کسی باشم
&ببین دخترم منظورم این نبود منظورم اینه که نباید با جونکوک باشی
_چرا از من بدتون میاد
&نه نه عزیزم اینجوری نیس کی از تو بهتر فقط تو که شرایط جونکوک رو میدونی
_ما دیشب راجب همه چی با هم حرف زدیم
&ببین اون یه مافیای خشنه که کل کشور ازش میترسن من میترسم تو رو هم مث بقیه دخترا گول بزنه....
۱۵.۰k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.