چه خواهد شد / پارت ۴۹
یهو از بیرون صدای شلیک اومد و در با لگد باز شد ....... ترسم بیشتر شد ..... تا به حال این صحنه رو ندیده بودم.....
ملینا : ایلیااا!!!
ایلیا : دستت بهش بخوره روزگارتو سیاه میکنم مرتیکه
ملینا : ایلیا ایلیا خواهش میکنم برو !! ... ایلیا لطفااا
ایلیا دقیقا تفنگشو روبروی پدرام گرفته بود ....
پدرام : به به .... اقا دومادم اومدن....چقدر عالی
ایلیا : همین الان بازش میکنی میزاری بریم وگرنه یه گلوله تو سرت خالی میکنم....
ملینا : ایلیا...برووو....ایلیا لطفا
پدرام : چرا بره ؟ تازه اومده....هیجانمونو بیشتر کردی ایلیا آقا....
ایلیا : تنت میخاره ها....
پدرام : بدجور.....
پدرام داشت اروم سمت ایلیا قدم برمیداشت که دیدم تو جیبش یه چیزیه.... چاقو !
نه....نه....
ملینا : ایلیاااااا بروووو
بازم اهمیتی نداد..... وقتی پدرام بهش نزدیک تر شد ماشه رو کشید....
پدرام پوزخندی زد و چاقو رو تو یه ثانیه به سمت ایلیا برد و.....
ملینا : ایلیااااااااا
با چاقویی که تو شکمش بود روی زمین افتاد.....اسلحه از دستش افتاد....شروع به نفس نفس زدن کرد و جلوی خونریزی رو با دستاش گرفت....
دیدن این صحنه قلبمو از جا کند....سعی کردم دستامو باز کنم....ولی هرچی تلاش کردم باز نشدن....
ملینا : ایلیاااا(با گریه) میکشمت عوضیییی (با پدرامه)
پدرام : تو زندگی بعدی ؟ چون الان من قراره بکشمت....
کیا رو ایلیا کراش داشتن؟.....
متاسفم....
نظر ؟
یهو از بیرون صدای شلیک اومد و در با لگد باز شد ....... ترسم بیشتر شد ..... تا به حال این صحنه رو ندیده بودم.....
ملینا : ایلیااا!!!
ایلیا : دستت بهش بخوره روزگارتو سیاه میکنم مرتیکه
ملینا : ایلیا ایلیا خواهش میکنم برو !! ... ایلیا لطفااا
ایلیا دقیقا تفنگشو روبروی پدرام گرفته بود ....
پدرام : به به .... اقا دومادم اومدن....چقدر عالی
ایلیا : همین الان بازش میکنی میزاری بریم وگرنه یه گلوله تو سرت خالی میکنم....
ملینا : ایلیا...برووو....ایلیا لطفا
پدرام : چرا بره ؟ تازه اومده....هیجانمونو بیشتر کردی ایلیا آقا....
ایلیا : تنت میخاره ها....
پدرام : بدجور.....
پدرام داشت اروم سمت ایلیا قدم برمیداشت که دیدم تو جیبش یه چیزیه.... چاقو !
نه....نه....
ملینا : ایلیاااااا بروووو
بازم اهمیتی نداد..... وقتی پدرام بهش نزدیک تر شد ماشه رو کشید....
پدرام پوزخندی زد و چاقو رو تو یه ثانیه به سمت ایلیا برد و.....
ملینا : ایلیااااااااا
با چاقویی که تو شکمش بود روی زمین افتاد.....اسلحه از دستش افتاد....شروع به نفس نفس زدن کرد و جلوی خونریزی رو با دستاش گرفت....
دیدن این صحنه قلبمو از جا کند....سعی کردم دستامو باز کنم....ولی هرچی تلاش کردم باز نشدن....
ملینا : ایلیاااا(با گریه) میکشمت عوضیییی (با پدرامه)
پدرام : تو زندگی بعدی ؟ چون الان من قراره بکشمت....
کیا رو ایلیا کراش داشتن؟.....
متاسفم....
نظر ؟
۷.۷k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.