نمیتونم فراموشت کنم p13
نمیتونم فراموشت کنم p13
ولی یهو من پام لیز خورد و نزدیک بود بیفتم
چشمامو بسته بودم
و اماده برخورد با زمین بودم که
دست کسی رو دور کمرم حس کردم
اروم چشمامو باز کردم و با صورت جیهوپ که
دو سانتی صورتم بود مواجه شدم
داشتیم همو نگاه میکردیم اروم اروم هم
صورتش داشت سرخ میشد که
با صدای بچه به خودمون اومدیم
سریع ولم کرد که نزدیک بود دوباره بیوفتم
ولی با دستم لباسشو گرفتم
که باعث شد اونم با من بیفته
سریع از رو خودم بلندش کنم
اونم بلند شد منم بلند شدم
بعد از خجالت جفتمون رفتیم یه طرف
فهمیدم بچها میخواستن
مسخره بازی در بیارن پس رفتم دوباره سر جام نشستم
و سعی کردم بحث رو عوض کنم
بچه هام فهمیدن و نخواست زیاد معذب بشیم
جیهوپ صدامون کرد بریم سر میز
من اومدم بلند شم که بریم
دیدم کسی بلند نشد پس یکم صدامو بردم بالا
که بشنون
...
دایون:بچه ها پاشین بریم غذا*یکم داد*
اوناهم پاشدن و منم با یوری رفتیم نشستیم سر میز
همه اومدن نشستن و شریع کردیم غذا خوردن
(شب)
ساعت 10و نیم شب بود
هممون خسته بودیم پسرا که بعد از ناهار
همش داشتن گیم میزدن
ماهم باهم حرف میزدیم و قرار شد فردا
با هانول و یوری و بورام و
لدورا و یونا که زن نامجون بود بریم خرید
خیلی دوست داشتم یونارو ببینم
تواین مدت با یونجو و یوری خیلی صمیمی شده بودم
سوهی بعد اینکه ناهار خوردیم رفت گفت که کار داره
لدورا هم قرار شد دوباره امشب بمونه خونه من
جوری که انگار دوستای قدیمی باشیم کلی حرف زدیم که ساعت گذشت
*ساعت1:45*
دیگ پسرا خسته شده بودن
و میخواستن برن ولی بخاطر اصرارهای جیهوپ موندن
....
*فلش بک به نیم ساعت پیش
تهیونگ:یسسسس دوباره من بردم
نامجون:خب بسه دیگه بچه ها پاشین بریم خونه هامون
تهیونگ:یااا نامجون هیونگ تو باختی حالا چیکار ما داری پاشیم بریم
جین:نامجونا راست میگه پاشو دیگه بچه چقد بازی میکنی
جیهوپ:بچه ها بمونین دیر وقته فردا میرین
تهیونگ:فکر خوبیه تا صبح منو کوک میتونیم بازی کنیم
کوک:منو نکش وسط میخوام بخوابم
که یهو شوگا یه پس گردنی به تهیونگ میزنه
تهیونگ:شیرموز خان نمیتونی مثل ادم حرف بزنی دست رو هیونگت بلند میکنی
شوگا:خنگول من بودم بعدشم مگه تو تو خونت نمیتونی گیم بزنی
جیهوپ:بسه دیگه دعوا نکنین شب میمونین اینجا
کسیم قرار نیست تا صبح بازی کنه(یاد مامانا افتادم😪)
نامجون:اخه یونا خونه تنهاست تا همین الانشم برم خونه پوستمو میکنه
جیهوپ:خب..یادم نبود ولی میتونی بری بیاریش
نامجون:باشه پس میرم بیارمش...
نامجون درحالی که داشت کفشاشو میپوشید داد زد نخوابینا
که باعث شد خندمون شد
*پایان فلش بک
بورام:بچه ها بنظرتون پسرا دارن چیکار میکنن؟
دایون:....
تمومممم
ولی یهو من پام لیز خورد و نزدیک بود بیفتم
چشمامو بسته بودم
و اماده برخورد با زمین بودم که
دست کسی رو دور کمرم حس کردم
اروم چشمامو باز کردم و با صورت جیهوپ که
دو سانتی صورتم بود مواجه شدم
داشتیم همو نگاه میکردیم اروم اروم هم
صورتش داشت سرخ میشد که
با صدای بچه به خودمون اومدیم
سریع ولم کرد که نزدیک بود دوباره بیوفتم
ولی با دستم لباسشو گرفتم
که باعث شد اونم با من بیفته
سریع از رو خودم بلندش کنم
اونم بلند شد منم بلند شدم
بعد از خجالت جفتمون رفتیم یه طرف
فهمیدم بچها میخواستن
مسخره بازی در بیارن پس رفتم دوباره سر جام نشستم
و سعی کردم بحث رو عوض کنم
بچه هام فهمیدن و نخواست زیاد معذب بشیم
جیهوپ صدامون کرد بریم سر میز
من اومدم بلند شم که بریم
دیدم کسی بلند نشد پس یکم صدامو بردم بالا
که بشنون
...
دایون:بچه ها پاشین بریم غذا*یکم داد*
اوناهم پاشدن و منم با یوری رفتیم نشستیم سر میز
همه اومدن نشستن و شریع کردیم غذا خوردن
(شب)
ساعت 10و نیم شب بود
هممون خسته بودیم پسرا که بعد از ناهار
همش داشتن گیم میزدن
ماهم باهم حرف میزدیم و قرار شد فردا
با هانول و یوری و بورام و
لدورا و یونا که زن نامجون بود بریم خرید
خیلی دوست داشتم یونارو ببینم
تواین مدت با یونجو و یوری خیلی صمیمی شده بودم
سوهی بعد اینکه ناهار خوردیم رفت گفت که کار داره
لدورا هم قرار شد دوباره امشب بمونه خونه من
جوری که انگار دوستای قدیمی باشیم کلی حرف زدیم که ساعت گذشت
*ساعت1:45*
دیگ پسرا خسته شده بودن
و میخواستن برن ولی بخاطر اصرارهای جیهوپ موندن
....
*فلش بک به نیم ساعت پیش
تهیونگ:یسسسس دوباره من بردم
نامجون:خب بسه دیگه بچه ها پاشین بریم خونه هامون
تهیونگ:یااا نامجون هیونگ تو باختی حالا چیکار ما داری پاشیم بریم
جین:نامجونا راست میگه پاشو دیگه بچه چقد بازی میکنی
جیهوپ:بچه ها بمونین دیر وقته فردا میرین
تهیونگ:فکر خوبیه تا صبح منو کوک میتونیم بازی کنیم
کوک:منو نکش وسط میخوام بخوابم
که یهو شوگا یه پس گردنی به تهیونگ میزنه
تهیونگ:شیرموز خان نمیتونی مثل ادم حرف بزنی دست رو هیونگت بلند میکنی
شوگا:خنگول من بودم بعدشم مگه تو تو خونت نمیتونی گیم بزنی
جیهوپ:بسه دیگه دعوا نکنین شب میمونین اینجا
کسیم قرار نیست تا صبح بازی کنه(یاد مامانا افتادم😪)
نامجون:اخه یونا خونه تنهاست تا همین الانشم برم خونه پوستمو میکنه
جیهوپ:خب..یادم نبود ولی میتونی بری بیاریش
نامجون:باشه پس میرم بیارمش...
نامجون درحالی که داشت کفشاشو میپوشید داد زد نخوابینا
که باعث شد خندمون شد
*پایان فلش بک
بورام:بچه ها بنظرتون پسرا دارن چیکار میکنن؟
دایون:....
تمومممم
۱.۹k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.