ادامه پارت ۷۳
ـ بــــله.
ـ همون! اصلا نمي شه باهات حرف زد. مي خواي پاشو دست و شوهرت و بشور...
يهو ساکت شد. منم سيخ نشستم روي تخت. يه کم به حرفش فکر کردم و يهو زدم زير خنده. چنان از ته دل مي خنديدم که اشک از چشمام سرازير شده بود. آتوسا هم اون ور خط از خنده رو به موت بود. همون جور ميون خنده گفتم:
ـ دست و چيم و بشورم؟ بي شعور! به من چه که شوهرم و بشورم؟!
آتوسا هم ميون خنده گفت:
ـ اين قدر که ذهنم مشغوله خب اشتباه گفتم، منظورم صورتت بود.
ـ واي آتوسا نميري الهي، دلم درد گرفت اين قدر خنديدم.
ـ خب پاشو، پاشو دعا به جون من بکن که صبحي اين قدر خندوندمت. پاشو اين بار جدي دست و صورتت و بشور، بعدم يه آژانس بگير بيا اين جا که کارت دارم حسابي.
ـ اوا! چي شده آتوسا جون اين قدر مهربون شدن؟! تند تند دعوتمون مي کني!
ـ خيلي بي چشم و رويي ترسا! من به تو نمي گم هر موقع که حوصله ات سر رفت بيا پيش من؟
ـ از اين تعارفاي شاه عبدالعظيمي که همه مي کنن!
ـ واقعاً که!
ـ همون! اصلا نمي شه باهات حرف زد. مي خواي پاشو دست و شوهرت و بشور...
يهو ساکت شد. منم سيخ نشستم روي تخت. يه کم به حرفش فکر کردم و يهو زدم زير خنده. چنان از ته دل مي خنديدم که اشک از چشمام سرازير شده بود. آتوسا هم اون ور خط از خنده رو به موت بود. همون جور ميون خنده گفتم:
ـ دست و چيم و بشورم؟ بي شعور! به من چه که شوهرم و بشورم؟!
آتوسا هم ميون خنده گفت:
ـ اين قدر که ذهنم مشغوله خب اشتباه گفتم، منظورم صورتت بود.
ـ واي آتوسا نميري الهي، دلم درد گرفت اين قدر خنديدم.
ـ خب پاشو، پاشو دعا به جون من بکن که صبحي اين قدر خندوندمت. پاشو اين بار جدي دست و صورتت و بشور، بعدم يه آژانس بگير بيا اين جا که کارت دارم حسابي.
ـ اوا! چي شده آتوسا جون اين قدر مهربون شدن؟! تند تند دعوتمون مي کني!
ـ خيلي بي چشم و رويي ترسا! من به تو نمي گم هر موقع که حوصله ات سر رفت بيا پيش من؟
ـ از اين تعارفاي شاه عبدالعظيمي که همه مي کنن!
ـ واقعاً که!
۲.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.