yuor look...part : 2
گوشی رو برداشتم و به پیام و شماره ناشناس توجه کردم(ساعت 5 بعد از ظهر بیا به این ادرس،اگر می خوای بلایی سرش نیاد)...بلایی سر کی نیاد؟...کیه این یارو؟...درمورد چی صحبت میکنه؟...چرا باید ته ....کلی سوال داخل ذهنم تشکیل شد که کسی نبود جواب بده...نوشتم(شما؟)...پیامی روی صفحه اومد(یعنی نمی دونی کیم؟)...شاید ته بشناسش..نباید زیاد سوال کنم ...(باشه میام)...دیگه پیامی نیومد منم تمام پیام هارو پاک کردم که ته متوجه نشه ..بعد از چند دقیقه ته اومد و نزدیکم شد ..
-گوشیم
چند لحظه نگاهم کرد و یکی از چسب زخم هارو با عصبانیت برداشت و بازش کرد ..طوری به صورتم چسبوندش که از درد لحظه کتک خردنم بیشتر بود
...دست برد یکی دیگه برداره که سریع از دستش گرفتمش و با استفاده از گوشیش چسبوندمش و بعد گوشی رو بهش دادم طوری نگاهم کرد که انگار مال باباشو بالا کشیدم....میدونستم حرفام رو باور نکرده و به خاطر همین داد زد اما نمیدونم چطوری فهمید رفتم سراغ سوهو،حالا که فکر می کنم ته از همه بیشتر منو میشناسه ...درگیر افکارم بودم که صدای جان از افکارم بیرونم اوُرد
-بایستید
و بعد کل کلاس بغیر از من بلند شدن که ته با پا به پایه صندلیم ضربه زد و این یعنی بلند شو به زور روی پا ایستادم و با صدای جان دوباره نشستیم و من چشمام رو بستم و به حرف های معلممون که معروف بود به چهار چشم گوش دادم
-سلام صبحتون بخیر...امروز یه همکلاسی جدید دارین که امیدوارم همه باهم کنار بیاین...
و بعد گفت که بیاد داخل و خودشو معرفی کنه..من هنوز چشمام بسته بود اما با صدای اروم و خجالتی دختری چشمام رو باز کردم...
-سلام...سلام جانگ نورا هستم امیدوارم دوستای خوبی باشیم و باهم کنار بیایم..
سرش رو پایین انداخته بود و صورتش معلوم نبود اما با صدای یکی از پسر های کلاس سرش رو بالا اورد ..خیره نگاهش کردم چهره ای معصوم با چشم هایی زیبا و خرمن موهای بلند خرمایی با استرس و تعجب به پسر زل زد ..استرسش از بازی کردن با ناخن هاش معلوم بود..هنوز نگاهش به پسر بود
-بستگی به خودت داره که میتونیم باهم کنار بیایم یانه...
یکی دیگه از پسر های کلاس درحالی که خنده چندشی می کرد گفت:عجب اندامی ..
اشک حلقه زده داخل چشم های دخترک بصورت واضح دیده می شد..معلم چشم غره ای به پسر ها رفت و خواست حرفی بزنه که همون پسر دومی گفت:امیدوارم همیشه همینطور ساکت باشی تا رابطه ی خوبی داشته باشیم و بتونی دوست دختر خوبی برام باشی ...چقدر گستاخ...
دختره بیچاره سرش رو پایین انداخت و قطره اشکی از چشماش که روی زمین چکید از چشم کسی دور نموند ..اعصابم خرد شد به خاطر ارومی و کم حرفی دخترک که حتی نمیتونست از خودش دفاع کنه ..پسره خواست حرفی بزنه که با صدای بلند و عصبی که به طور کامل اغشته به خشم بود گفتم
-خفه شو..
-گوشیم
چند لحظه نگاهم کرد و یکی از چسب زخم هارو با عصبانیت برداشت و بازش کرد ..طوری به صورتم چسبوندش که از درد لحظه کتک خردنم بیشتر بود
...دست برد یکی دیگه برداره که سریع از دستش گرفتمش و با استفاده از گوشیش چسبوندمش و بعد گوشی رو بهش دادم طوری نگاهم کرد که انگار مال باباشو بالا کشیدم....میدونستم حرفام رو باور نکرده و به خاطر همین داد زد اما نمیدونم چطوری فهمید رفتم سراغ سوهو،حالا که فکر می کنم ته از همه بیشتر منو میشناسه ...درگیر افکارم بودم که صدای جان از افکارم بیرونم اوُرد
-بایستید
و بعد کل کلاس بغیر از من بلند شدن که ته با پا به پایه صندلیم ضربه زد و این یعنی بلند شو به زور روی پا ایستادم و با صدای جان دوباره نشستیم و من چشمام رو بستم و به حرف های معلممون که معروف بود به چهار چشم گوش دادم
-سلام صبحتون بخیر...امروز یه همکلاسی جدید دارین که امیدوارم همه باهم کنار بیاین...
و بعد گفت که بیاد داخل و خودشو معرفی کنه..من هنوز چشمام بسته بود اما با صدای اروم و خجالتی دختری چشمام رو باز کردم...
-سلام...سلام جانگ نورا هستم امیدوارم دوستای خوبی باشیم و باهم کنار بیایم..
سرش رو پایین انداخته بود و صورتش معلوم نبود اما با صدای یکی از پسر های کلاس سرش رو بالا اورد ..خیره نگاهش کردم چهره ای معصوم با چشم هایی زیبا و خرمن موهای بلند خرمایی با استرس و تعجب به پسر زل زد ..استرسش از بازی کردن با ناخن هاش معلوم بود..هنوز نگاهش به پسر بود
-بستگی به خودت داره که میتونیم باهم کنار بیایم یانه...
یکی دیگه از پسر های کلاس درحالی که خنده چندشی می کرد گفت:عجب اندامی ..
اشک حلقه زده داخل چشم های دخترک بصورت واضح دیده می شد..معلم چشم غره ای به پسر ها رفت و خواست حرفی بزنه که همون پسر دومی گفت:امیدوارم همیشه همینطور ساکت باشی تا رابطه ی خوبی داشته باشیم و بتونی دوست دختر خوبی برام باشی ...چقدر گستاخ...
دختره بیچاره سرش رو پایین انداخت و قطره اشکی از چشماش که روی زمین چکید از چشم کسی دور نموند ..اعصابم خرد شد به خاطر ارومی و کم حرفی دخترک که حتی نمیتونست از خودش دفاع کنه ..پسره خواست حرفی بزنه که با صدای بلند و عصبی که به طور کامل اغشته به خشم بود گفتم
-خفه شو..
۲.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.