◉دو پـآرتـي هآکـآي•پارت دو(قسمت آخر)
◉دو پـآرتـي هآکـآي•پارت دو(قسمت آخر)
نیم؟✯زمانی برای ما
..............................................
بیخیال!خفه شو نمیخوام چیزی بشنوم اینجا فقط منم که حرف میزنم! احمق من به خاطر تو ادم کشتم میفهمی؟ عقلت میرسه؟چرا؟چون خانم رفته بود با مثلا دوست پسرش عشقو حال
فکر کردی من غیرت ندارم هان؟نخیر خانم ا/ت من خنگ نیستم تو مال منی حله ؟انقد غلط اضافی نکن(عربده)
بازم ادامه داد که این دفعه تو حرفشو قطع کردی:من کاری نکردم،بخوای هم میتونم ثابت کنم،انقدم بهم بدو بیرا نگو بچه گیر اوردی
هاکای اومد جلو و سیلی محکمی بهت زد و تلو تلو از اونجا رفت،
زمان حال
..........................................
اشکای کوچیکت تبدیل به گریه ای چند ساعته شد
میدونستی هیچ کاری نکردی،اتفاقا هاکای به لطف مایکی هم فهمیده بود،ولی نت اخر شما دوتا زده شده بود
هاکای تقلا میکرد بیاد تو تا از فرشته کوچولوش محافظت کنه در برابر گریه هایی که بند نمیومدن،ولی تو درو قفل کرده بودی.
داد میزد:ا/ت من معذرت میخوام،ببخشید ،ببخشیددد
صداش میلرزید پس فهمیدی داره اشک میریزه
تصمیم گرفت درو بشکنه که با چندتا ضربه محکم که البته باعث کبودیش شد،تونست.
بهت با چشمای پر از غم نگاه نگاه میکرد و بازم زیر لب تکرار کرد:کاش دستم میشکست یا میمردم که...،که این اتفاق نیوفته
بلاخره به سر عقل اومد و بغلت کرد ،چندبار تو گوشت با صدایی بم گفت ببخشید
توهم بغلش کردی وقتی فهمیدی به اشتباهش پی برده،هاکای گفت: فرشته کوچولو،اشتباه بزرگی کردم،به زودی از دلت درمیارم،تو فقط خوشحال باش من زندگی خودمم بهت میدم نمیخوام دیگه اشکات رو ببینم
و بعد قطره اشکی که بعد از بند اومدن گریت رو صورتت مونده بود رو پاک کرد
(پایان)
خب نظرتون درباره فیک چی بود؟بازم فیک بنویسم؟اینم باز با لایکا و کامنتا بگینننن🗿🚬
نیم؟✯زمانی برای ما
..............................................
بیخیال!خفه شو نمیخوام چیزی بشنوم اینجا فقط منم که حرف میزنم! احمق من به خاطر تو ادم کشتم میفهمی؟ عقلت میرسه؟چرا؟چون خانم رفته بود با مثلا دوست پسرش عشقو حال
فکر کردی من غیرت ندارم هان؟نخیر خانم ا/ت من خنگ نیستم تو مال منی حله ؟انقد غلط اضافی نکن(عربده)
بازم ادامه داد که این دفعه تو حرفشو قطع کردی:من کاری نکردم،بخوای هم میتونم ثابت کنم،انقدم بهم بدو بیرا نگو بچه گیر اوردی
هاکای اومد جلو و سیلی محکمی بهت زد و تلو تلو از اونجا رفت،
زمان حال
..........................................
اشکای کوچیکت تبدیل به گریه ای چند ساعته شد
میدونستی هیچ کاری نکردی،اتفاقا هاکای به لطف مایکی هم فهمیده بود،ولی نت اخر شما دوتا زده شده بود
هاکای تقلا میکرد بیاد تو تا از فرشته کوچولوش محافظت کنه در برابر گریه هایی که بند نمیومدن،ولی تو درو قفل کرده بودی.
داد میزد:ا/ت من معذرت میخوام،ببخشید ،ببخشیددد
صداش میلرزید پس فهمیدی داره اشک میریزه
تصمیم گرفت درو بشکنه که با چندتا ضربه محکم که البته باعث کبودیش شد،تونست.
بهت با چشمای پر از غم نگاه نگاه میکرد و بازم زیر لب تکرار کرد:کاش دستم میشکست یا میمردم که...،که این اتفاق نیوفته
بلاخره به سر عقل اومد و بغلت کرد ،چندبار تو گوشت با صدایی بم گفت ببخشید
توهم بغلش کردی وقتی فهمیدی به اشتباهش پی برده،هاکای گفت: فرشته کوچولو،اشتباه بزرگی کردم،به زودی از دلت درمیارم،تو فقط خوشحال باش من زندگی خودمم بهت میدم نمیخوام دیگه اشکات رو ببینم
و بعد قطره اشکی که بعد از بند اومدن گریت رو صورتت مونده بود رو پاک کرد
(پایان)
خب نظرتون درباره فیک چی بود؟بازم فیک بنویسم؟اینم باز با لایکا و کامنتا بگینننن🗿🚬
۳.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.