پسر عموی مغرور من~♡

پسر عموی مغرور من~♡
P13


قبل به راننده زنگ زده بودم تا ماشینمو بیاره برای همین ماشینم بیرون عمارت بود از نگهبانان جونگکوک سوئیچ رو گرفتم و سوار ماشین شدم و روندم به طرف معروف ترین پاساژ سئول اونجا جای آدمای بزرگ بود رفتم اونجا
۳ ساعت بعد
با دستایی که هرکدوم بخاطر اینکه کلی وسایل دستم گرفتم جانداشت رفتم داخل عمارت با صدای بلند داد زدم اجومااااااا(داد)
اجوما:بله خانم
ا.ت:اینارو ببر بالا توی اتاقم
اجوما:چشم و گرفت
می خواست بره که گفتم
ا.ت:راستی جونگکوک کو
اجوما:نمیدونم
ا.ت:باشه برو
اجوما رفت بالا منم رفتم روی مبل نشستم که گوشیم زنگ زد
دینگ دینگ
برداشتم که تهیونگ بود
ا.ت:سلام
تهیونگ:سلام ا.ت چطوری
ا.ت:خوبم مرسی چیزی شده
تهیونگ:راستی برای امشب که میدونی مهمونی
ا.ت:آره خوب
ته:و باید برای خودمون زوج انتخاب کنیم منم میخواستم باتو برم
ا.ت:باید زوج انتخاب کنیم؟چرا پدر چیزی نگفت باشه ممنون که گفتی
ته:من ممنونم که قبول کردی
و قطع کردم توی فکر فرو رفتم که چرا با اینکه کوک میاد اما به من درخواست نداد اصلا نده تهیونگ بهتر و خوش اخلاق تره با اون میرم ایششششششش
رفتم آشپرخانه از یخچال یه پرتغال ورداشتم و خوردم
○○○○○○○○○○♡♡♡♡♡♡
گلهای مهربون من از فیک جدیدم خوشتون اومد