𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ⁸
پارت : ⁸
_اینجا (اشاره به پاهاش)
+جان ؟
+با نیشخند همینطوری داشت بهم نگاه می کرد و گفت
_اینجا ( با دست کوبید روی پاهاش )
+نگا آقای نمیدونم چی چی از حدت خیلی گذشتی دیگه پرو نشو
درسته دیشب کمکم کردی و بابتش ازت ممنوم ولی دلیل بر این نمیشه منو گروگان بگری، آقا مگه مریضی ؟ الانم درخواست های بی جا از من نکن میخوام برم خونم ( با حالت عصبی )
_نو نو بیب من با یه تشکر راضی نمیشم ( نگاهای جاکشانه )
_بجاش هر چیزی که میخوام باید بهم بدی
_بلند شو
+ ( سکوت )
_گفتم بلند شو مگه کری
+ ( به غذا خوردن ادامه میده و خودشو میزنه به کری )
_خد دانی
_ با این کارش عصبی شدم و رفتم صندلیشو عقب کشیدم
+هی چیکار میکنی
-دستشو گرفتم از رو صندلی بلندش کردم و براید استایل بغلش کردم
+هی دیونه ولم کن
_ ( سکوت )
+ کری روانی دارم میگم ولم کن ( با صدای بلند )
_ولش کردم که با باسن افتاد رو زمین
+آخ دردم اومد
دیدم اهمیتی نداد و رفت روی میز یکم آب برداره بخوره که یه فرصت خوب برام افتاد
پاشدم خودمو تکوندم و اروم دویدم سمت در عمارت
کم کم به ورودی در عمارت داشتم نزدیکم می شدم که یکی از پشت بلندم کرد
ویو جنگکوک
_آیش لعنتی این چرا داره فرار میکنه وایسا فقط بگیرمت ( زیر لب )
_ هر قدمه من سه قدمه اون بود آروم ولی با قدمای استوارم رفتم سمتش حواسش نبود که یقشو گرفتم آوردم عقب و انداختم رو کولم و یه اسپنکم زدم به باسنش که مثل ژله تکون می خورد آهه شت لعنتی چقد نرم بود ( حسابی داخ کردم )
+روانییییییی ولم کن میخوام برم
با کلی مشت کوبیدم به پشتش ولی تکون نمی خورد لامصب ( تو ذهنش )
از پله ها بالا رفت
بردتم توی اتاقش
_از رو کولم انداختمش رو تخت بلا فاصله روش خیمه زدم و بوسش کردم
+نمیدونم چی شد که روم خیمه زد و یهو بوسم کرد
+داشتم خفه میشدم که با مشت کوبیدم روی سینش ولم کرد
*راوی*
جنگکوک داستانمون همینطوری به جا داشت نگا می کرد ( مثل شوک زده ها ) و تو فکرش چیزای خوبی نمی گذشت ولی چه کرد دست خودش نبود چون حالش در حدی نبود که بتونه فکر نکنه
_ [ وقتی بوسش کردم طعم لبش تو دهنم مثل شیرینی بود لبش مزه شیرینی و بوی توت فرنگی میداد نمی خواستم از لباش بگذرم تا اینکه نفس کم آورد ]
+بغض کردم و اشک از چشام جاری شد ( اون عوضی اولین بوسمو ازم گرفت ) ( تو دلش اینارو گفت )
+که با حرفش یهو توجم جلب شد
_حالا فهمیدی این چیزی بود که...
شرط : 80 فالور
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ⁸
پارت : ⁸
_اینجا (اشاره به پاهاش)
+جان ؟
+با نیشخند همینطوری داشت بهم نگاه می کرد و گفت
_اینجا ( با دست کوبید روی پاهاش )
+نگا آقای نمیدونم چی چی از حدت خیلی گذشتی دیگه پرو نشو
درسته دیشب کمکم کردی و بابتش ازت ممنوم ولی دلیل بر این نمیشه منو گروگان بگری، آقا مگه مریضی ؟ الانم درخواست های بی جا از من نکن میخوام برم خونم ( با حالت عصبی )
_نو نو بیب من با یه تشکر راضی نمیشم ( نگاهای جاکشانه )
_بجاش هر چیزی که میخوام باید بهم بدی
_بلند شو
+ ( سکوت )
_گفتم بلند شو مگه کری
+ ( به غذا خوردن ادامه میده و خودشو میزنه به کری )
_خد دانی
_ با این کارش عصبی شدم و رفتم صندلیشو عقب کشیدم
+هی چیکار میکنی
-دستشو گرفتم از رو صندلی بلندش کردم و براید استایل بغلش کردم
+هی دیونه ولم کن
_ ( سکوت )
+ کری روانی دارم میگم ولم کن ( با صدای بلند )
_ولش کردم که با باسن افتاد رو زمین
+آخ دردم اومد
دیدم اهمیتی نداد و رفت روی میز یکم آب برداره بخوره که یه فرصت خوب برام افتاد
پاشدم خودمو تکوندم و اروم دویدم سمت در عمارت
کم کم به ورودی در عمارت داشتم نزدیکم می شدم که یکی از پشت بلندم کرد
ویو جنگکوک
_آیش لعنتی این چرا داره فرار میکنه وایسا فقط بگیرمت ( زیر لب )
_ هر قدمه من سه قدمه اون بود آروم ولی با قدمای استوارم رفتم سمتش حواسش نبود که یقشو گرفتم آوردم عقب و انداختم رو کولم و یه اسپنکم زدم به باسنش که مثل ژله تکون می خورد آهه شت لعنتی چقد نرم بود ( حسابی داخ کردم )
+روانییییییی ولم کن میخوام برم
با کلی مشت کوبیدم به پشتش ولی تکون نمی خورد لامصب ( تو ذهنش )
از پله ها بالا رفت
بردتم توی اتاقش
_از رو کولم انداختمش رو تخت بلا فاصله روش خیمه زدم و بوسش کردم
+نمیدونم چی شد که روم خیمه زد و یهو بوسم کرد
+داشتم خفه میشدم که با مشت کوبیدم روی سینش ولم کرد
*راوی*
جنگکوک داستانمون همینطوری به جا داشت نگا می کرد ( مثل شوک زده ها ) و تو فکرش چیزای خوبی نمی گذشت ولی چه کرد دست خودش نبود چون حالش در حدی نبود که بتونه فکر نکنه
_ [ وقتی بوسش کردم طعم لبش تو دهنم مثل شیرینی بود لبش مزه شیرینی و بوی توت فرنگی میداد نمی خواستم از لباش بگذرم تا اینکه نفس کم آورد ]
+بغض کردم و اشک از چشام جاری شد ( اون عوضی اولین بوسمو ازم گرفت ) ( تو دلش اینارو گفت )
+که با حرفش یهو توجم جلب شد
_حالا فهمیدی این چیزی بود که...
شرط : 80 فالور
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
۱۸.۷k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.