عکس شخصی
من بلدم پاییز باشد
و تنهایی تمام خیابان را صفحه صفحه ورق بزنم و از هوای ناب پاییز ،
جرعه جرعه بنوشم
و زیر باران های مدام ، بخندم و دیوانه باشم ...
بلدم گودال های کوچک انباشته از قطرات باران را تنهایی فتح کنم ،
آب بریزد توی کفش هام و باز هم سرخوش و بیخیال ، برگ های زرد و نارنجی را تا مرز خش خش ، له کنم و حالم خوب باشد ،
بلدم بخندم ، وقتی دنیا تمام زورش را می زند که غمگینم کند ،
بلدم در تنها ترین حالت ممکن باشم ،
اما به روی خودم نیاورم
که در این هوا ، جای کسی کنارم خالیست یا که بودن و حرف زدن با کسی ، چقدر می چسبد !
بلدم پاییز باشد ،
هوا ابری شود ، باران ببارد ، دلم بگیرد ؛ اما خودم تنهایی حالِ خودم را خوب کنم ، خودم تنهایی خودم را بردارم
و تمامِ کوچه های پاییز را بگردم ،
خودم تنهایی
عطر خاک باران خورده را با چشمان بسته استشمام کنم و عاشقانه خودم را بغل بگیرم ،
کتاب بخوانم ، موسیقی خوب گوش کنم و تقویم زندگی ام را پر از حالِ خوب کنم ،
و فکر می کنم باید این ها را همه ی ما بلد باشیم ، همه ی ما ...
تا کی می شود
به امید بهبود با حضور و نگاه آدم ها ، در سکون و انتظار ماند ؟
از یک جایی باید دست روی زانو گذاشت ، بلند شد ،
آستین بالا زد ، زیبایی ها را از پشت ابر تیره ی زشتی ها بیرون کشید و زندگی کرد ،
وگرنه زمان تمام می شود ، چای ها سرد ، خورشیدها تاریک و آدم ها پیر ...
وگرنه قبل از اینکه زندگی کنیم ؛ خواهیم مرد ...
و تنهایی تمام خیابان را صفحه صفحه ورق بزنم و از هوای ناب پاییز ،
جرعه جرعه بنوشم
و زیر باران های مدام ، بخندم و دیوانه باشم ...
بلدم گودال های کوچک انباشته از قطرات باران را تنهایی فتح کنم ،
آب بریزد توی کفش هام و باز هم سرخوش و بیخیال ، برگ های زرد و نارنجی را تا مرز خش خش ، له کنم و حالم خوب باشد ،
بلدم بخندم ، وقتی دنیا تمام زورش را می زند که غمگینم کند ،
بلدم در تنها ترین حالت ممکن باشم ،
اما به روی خودم نیاورم
که در این هوا ، جای کسی کنارم خالیست یا که بودن و حرف زدن با کسی ، چقدر می چسبد !
بلدم پاییز باشد ،
هوا ابری شود ، باران ببارد ، دلم بگیرد ؛ اما خودم تنهایی حالِ خودم را خوب کنم ، خودم تنهایی خودم را بردارم
و تمامِ کوچه های پاییز را بگردم ،
خودم تنهایی
عطر خاک باران خورده را با چشمان بسته استشمام کنم و عاشقانه خودم را بغل بگیرم ،
کتاب بخوانم ، موسیقی خوب گوش کنم و تقویم زندگی ام را پر از حالِ خوب کنم ،
و فکر می کنم باید این ها را همه ی ما بلد باشیم ، همه ی ما ...
تا کی می شود
به امید بهبود با حضور و نگاه آدم ها ، در سکون و انتظار ماند ؟
از یک جایی باید دست روی زانو گذاشت ، بلند شد ،
آستین بالا زد ، زیبایی ها را از پشت ابر تیره ی زشتی ها بیرون کشید و زندگی کرد ،
وگرنه زمان تمام می شود ، چای ها سرد ، خورشیدها تاریک و آدم ها پیر ...
وگرنه قبل از اینکه زندگی کنیم ؛ خواهیم مرد ...
۵.۲k
۰۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.