ایــکـیــگـای🌑🌕
[پارت²]
وارد خونه شد، اولین چیزی که دید یونگی بود که روی صندلی نشسته بود و درحال انجام تکالیفش بود.
آیانو:سلام.
یونگی:اوه..سلام اومدی؟لباسات رو عوض کن بیا غذا درست کنیم فیلم هم دانلود کردم با هم ببینیم.
آیانو:باشه.
خب..اون همیشه ساکت و کمحرف بود ، یعنی نه از اولا نه!
وقتی بچه بود میشه گفت دوست داشت با بقیه ارتباط برقرار کنه ، ولی پدرمادرش عوضش کردن ، میشه گفت همیشه از اونا متنفر بود ، اگه کسی از دور میدید احتمالا میگفت مثل نوجوونای دیگس ، ولی اون تمام زندگیش توسط خانوادش ایگنور شده بود و حتی اگه یه روز از خونه فرار میکرد کسی جز یونگی و واکومی متوجه نمیشد!
لباسش رو عوض کرد و رفت توی آشپزخونه تا ناهار خودش و یونگی رو درست کنه،
[اینو بگم فکر نکنید الان ازش کار میکشن کلا کاری بهش ندارن ولی خودش همیشه برای خودش و یونگی غذا درست میکنه]
بعد از نیم ساعت آیانو میز رو چید و یونگی فیلم رو پلی کرد و باهم شروع به دیدنش کردن،
فیلم دیدنشون تا شب طول کشید،بعد از اینکه فیلم تموم شد هر دوشون به اتاقشون رفتن و بعد از نیم ساعت پدرمادرشون اومدن.
که البته ! هیچ توجهی به آیانو نمیکردن ،
شاید از نظر بقیه دردناک به نظر بیاد ولی آیانو حتی ذره ای اهمیت نمیداد!
بعد از نیم ساعت که مطمئن شد همه خوابیدن
لباساش رو عوض کرد[اسلاید۲]
پولاش رو توی کوله پشتیش گذاشت و از پنجره بیرون رفت،
از میله های ساختمون نیمه سازی که کنار خونشون بود و کارگرا توش خوابیده بودن پایین رفت و از کوچه خارج شد،
مثل همیشه راه افتاد به سمت سوپرمارکت و برای خودش و واکومی خوراکی گرفت و بعدشم سمت خونه ی واکومی رفت ،
(البته واکومی هم خوراکی های زیادی میاورد)
با رسیدن به خونه ی واکومی بهش زنگ زد و دم در وایستاد
و منتظر شد تا از مامان باباش خدافظی کنه و پایین بیاد.
کپی ممنوع.
کیم.ایسومی
وارد خونه شد، اولین چیزی که دید یونگی بود که روی صندلی نشسته بود و درحال انجام تکالیفش بود.
آیانو:سلام.
یونگی:اوه..سلام اومدی؟لباسات رو عوض کن بیا غذا درست کنیم فیلم هم دانلود کردم با هم ببینیم.
آیانو:باشه.
خب..اون همیشه ساکت و کمحرف بود ، یعنی نه از اولا نه!
وقتی بچه بود میشه گفت دوست داشت با بقیه ارتباط برقرار کنه ، ولی پدرمادرش عوضش کردن ، میشه گفت همیشه از اونا متنفر بود ، اگه کسی از دور میدید احتمالا میگفت مثل نوجوونای دیگس ، ولی اون تمام زندگیش توسط خانوادش ایگنور شده بود و حتی اگه یه روز از خونه فرار میکرد کسی جز یونگی و واکومی متوجه نمیشد!
لباسش رو عوض کرد و رفت توی آشپزخونه تا ناهار خودش و یونگی رو درست کنه،
[اینو بگم فکر نکنید الان ازش کار میکشن کلا کاری بهش ندارن ولی خودش همیشه برای خودش و یونگی غذا درست میکنه]
بعد از نیم ساعت آیانو میز رو چید و یونگی فیلم رو پلی کرد و باهم شروع به دیدنش کردن،
فیلم دیدنشون تا شب طول کشید،بعد از اینکه فیلم تموم شد هر دوشون به اتاقشون رفتن و بعد از نیم ساعت پدرمادرشون اومدن.
که البته ! هیچ توجهی به آیانو نمیکردن ،
شاید از نظر بقیه دردناک به نظر بیاد ولی آیانو حتی ذره ای اهمیت نمیداد!
بعد از نیم ساعت که مطمئن شد همه خوابیدن
لباساش رو عوض کرد[اسلاید۲]
پولاش رو توی کوله پشتیش گذاشت و از پنجره بیرون رفت،
از میله های ساختمون نیمه سازی که کنار خونشون بود و کارگرا توش خوابیده بودن پایین رفت و از کوچه خارج شد،
مثل همیشه راه افتاد به سمت سوپرمارکت و برای خودش و واکومی خوراکی گرفت و بعدشم سمت خونه ی واکومی رفت ،
(البته واکومی هم خوراکی های زیادی میاورد)
با رسیدن به خونه ی واکومی بهش زنگ زد و دم در وایستاد
و منتظر شد تا از مامان باباش خدافظی کنه و پایین بیاد.
کپی ممنوع.
کیم.ایسومی
۳.۶k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.