فیک moon river 💙🌧پارت³⁷
یئون « عطر گل رزی که امپراطور دوست داشتم رو زدم و یه هانبوک آبی نفتی با دامن گلبهی که ترکیب قشنگی داشتن پوشیدم و سولی زیور آلاتم رو وصل کرد....
سولی « با باز کردن جعبه زیور آلات کفم اوفتاد....سرفه مصلحتی کردم و گوشواره های نارنجی با طرح روباه که دم سفیدی به جنس خز داشت رو وصل کردم و سنجاق سر طرح گلی رو هم به موهاشون وصل کردم....با زور قبول کردن کمی آرایششون کنیم و بعد همه چی اماده بود...
کوک « کمی بعد از رفتن یئون وزیر مین و وزیر جانگ اومدن...به وون گفته بودم اونا رو خبر کنه تا اول ترتیب یوجین رو بدم و بعدش قرار بود امشب تولد یئون رو برگزار کنم و خوشحالش کنم...
یونگی « سرورم حالا میخواین با امپراطور شیلا و بانو سو چیکار کنید؟
کوک « اونا میخوان با حقه حکومت منو تضعیف کنن...منم همین کار رو با یوجین میکنم...وقتی اوضاع کشورش بهم بریزه دیگه نمیتونه اینجا کاری بکنه...ازتون میخوام لیست وزرا و صاحب منصب های شیلا رو برام بیارید.. بدون اینکه ملکه مادر یا وزیر سو بفهمن...قصر پر از جاسوسه پس خیلی مراقب باشید...
جیهوپ « اطاعت میشه سرورم
یئون « شب شده بود و هنوز خبری از امپراطور نبود...خدای من دارم دیوونه میشمممممممم.. نکنه جاعه ی نکبت بلایی سرشون اورده باشه...چشمام رو بستم و کتاب روبه روم رو پرت کردم و نفسم رو صدا دار بیرون فرستادم...آه دیوونه شدم...عجب غلطی کردم ملکه شدم...
کوک « یعنی میخواهی از مقامت کناره گیری کنی ؟
یئون « با شنیدن صدای امپراطور فکر کردم توهم زدم اما وقتی چشمام رو باز کردم و امپراطور رو دیدم فهمیدم بیدارم و قیاقه پوکر و چشمای سولی مهره تایید این بیداری بود....ع...عالیجناب میشه دفعه بعد مثل روح نیاین داخل؟
کوک «*خنده..اتفاقا سولی ورودم رو اعلام کرد اما بانو اینقدر غرق فکر و خیال بودن متوجه نشدن...دستم رو سمت یئون دراز کردم و گفتم « پاشو بریم به سوپرایزت برسی...( کتابو برداشت و گذاشت روی میز)
یئون « اه بازم گند زدم...دست کوک رو گرفتم و بلند شدم...هر دفعه میبینمشون بازم برام تازگی دارن..مخصوصا الان با اون کرم کرمی ابریشمی و دو تار مویی که روی صورتشون اوفتاده بود....وقتی از اقامتگاهم خارج شدم کوک یه تیکه پارچه مشکی در اورد و چشمام رو بست...این برای چیه؟
کوک « هیجان بیشتر...دستت رو بده به من و نگران هیچی نباش...
یئون « اما
کوک « نترس نمیخوری تو در و دیوار
یئون « قبول..
کوک « دستم رو محکم گرفت و این مشخص بود میترسه بزنمش تو در و دیوار...فعلا کوک شیطونم فعال نشده بود واگرنه پوستش رو کنده بودم...امشب زیبا تر از همیشه بود..لباس هاش بشدت بهش میومد و برای اولین زیور الاتش رو استفاده کرده بود..و بوی عطری رو میداد که در اولین دیدارمون به اون پارچه زد....
عکس لباس یئون و وسایلش پارت قبل
سولی « با باز کردن جعبه زیور آلات کفم اوفتاد....سرفه مصلحتی کردم و گوشواره های نارنجی با طرح روباه که دم سفیدی به جنس خز داشت رو وصل کردم و سنجاق سر طرح گلی رو هم به موهاشون وصل کردم....با زور قبول کردن کمی آرایششون کنیم و بعد همه چی اماده بود...
کوک « کمی بعد از رفتن یئون وزیر مین و وزیر جانگ اومدن...به وون گفته بودم اونا رو خبر کنه تا اول ترتیب یوجین رو بدم و بعدش قرار بود امشب تولد یئون رو برگزار کنم و خوشحالش کنم...
یونگی « سرورم حالا میخواین با امپراطور شیلا و بانو سو چیکار کنید؟
کوک « اونا میخوان با حقه حکومت منو تضعیف کنن...منم همین کار رو با یوجین میکنم...وقتی اوضاع کشورش بهم بریزه دیگه نمیتونه اینجا کاری بکنه...ازتون میخوام لیست وزرا و صاحب منصب های شیلا رو برام بیارید.. بدون اینکه ملکه مادر یا وزیر سو بفهمن...قصر پر از جاسوسه پس خیلی مراقب باشید...
جیهوپ « اطاعت میشه سرورم
یئون « شب شده بود و هنوز خبری از امپراطور نبود...خدای من دارم دیوونه میشمممممممم.. نکنه جاعه ی نکبت بلایی سرشون اورده باشه...چشمام رو بستم و کتاب روبه روم رو پرت کردم و نفسم رو صدا دار بیرون فرستادم...آه دیوونه شدم...عجب غلطی کردم ملکه شدم...
کوک « یعنی میخواهی از مقامت کناره گیری کنی ؟
یئون « با شنیدن صدای امپراطور فکر کردم توهم زدم اما وقتی چشمام رو باز کردم و امپراطور رو دیدم فهمیدم بیدارم و قیاقه پوکر و چشمای سولی مهره تایید این بیداری بود....ع...عالیجناب میشه دفعه بعد مثل روح نیاین داخل؟
کوک «*خنده..اتفاقا سولی ورودم رو اعلام کرد اما بانو اینقدر غرق فکر و خیال بودن متوجه نشدن...دستم رو سمت یئون دراز کردم و گفتم « پاشو بریم به سوپرایزت برسی...( کتابو برداشت و گذاشت روی میز)
یئون « اه بازم گند زدم...دست کوک رو گرفتم و بلند شدم...هر دفعه میبینمشون بازم برام تازگی دارن..مخصوصا الان با اون کرم کرمی ابریشمی و دو تار مویی که روی صورتشون اوفتاده بود....وقتی از اقامتگاهم خارج شدم کوک یه تیکه پارچه مشکی در اورد و چشمام رو بست...این برای چیه؟
کوک « هیجان بیشتر...دستت رو بده به من و نگران هیچی نباش...
یئون « اما
کوک « نترس نمیخوری تو در و دیوار
یئون « قبول..
کوک « دستم رو محکم گرفت و این مشخص بود میترسه بزنمش تو در و دیوار...فعلا کوک شیطونم فعال نشده بود واگرنه پوستش رو کنده بودم...امشب زیبا تر از همیشه بود..لباس هاش بشدت بهش میومد و برای اولین زیور الاتش رو استفاده کرده بود..و بوی عطری رو میداد که در اولین دیدارمون به اون پارچه زد....
عکس لباس یئون و وسایلش پارت قبل
۹۴.۷k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.