☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_⁴¹ঔৣ͡ ͜
3سال بعد
ات: هی یونا دست نزن به اون
یونا: بابا
جونگکوک: جانم
یونا: بریم
جونگکوک: کجا
یونا: پارک(بچه گونه)
جونگکوک: یونا دیروز اونجا بودیم نه نمیشه
زینگ زینگ
جونگکوک: عمو ها اومدن
رفتم و در و باز کردم
یونا: عموو
جیمین: سلام یونا
یونا: بغل
جیمین: بیا اینجا
بورام: بابا
جیمین: چیه
بورام: بغل
جیمین: توهم بیا
جونگکوک: بیاین تو
ات: سلام
همه: سلام
نامجون: یونا بیا بغلم
یونا: نمیام
نامجون: 😐
همه:(خنده)
لیندا: بیا پیش خاله
یونا: نه میخوام پیش عمو جیمین باشم
جونگکوک: باش بمون
ات: یونا بیا اینجا عمو رو اذیت میکنی ها
جیمین: نه اذیت نمیشم بزار بمونه... خب عمو برات یک چیزی آورده
یونا:شکلات
جیمین: آفرین بیا
ات: عه نخورش گفتم کی بهش شکلات میده
جیمین: بزار بخوره بچس
جونگکوک: فقط همین یک بار
یونا و جیمین: (خنده)
بورام: بابا منم میخوام
جیمین: بیا
خب آخر داستانه ما اینجاست اونا با تموم وجودشون یونا رو بزرگ کردند و به خوبی خوشی زندگی کردن
ــــــــــــــــ پایان ــــــــــــــــ
امید وارم خوشتون اومده باشه
نظرتون و راجب این فیک بهم بگین
☆͜͡part_⁴¹ঔৣ͡ ͜
3سال بعد
ات: هی یونا دست نزن به اون
یونا: بابا
جونگکوک: جانم
یونا: بریم
جونگکوک: کجا
یونا: پارک(بچه گونه)
جونگکوک: یونا دیروز اونجا بودیم نه نمیشه
زینگ زینگ
جونگکوک: عمو ها اومدن
رفتم و در و باز کردم
یونا: عموو
جیمین: سلام یونا
یونا: بغل
جیمین: بیا اینجا
بورام: بابا
جیمین: چیه
بورام: بغل
جیمین: توهم بیا
جونگکوک: بیاین تو
ات: سلام
همه: سلام
نامجون: یونا بیا بغلم
یونا: نمیام
نامجون: 😐
همه:(خنده)
لیندا: بیا پیش خاله
یونا: نه میخوام پیش عمو جیمین باشم
جونگکوک: باش بمون
ات: یونا بیا اینجا عمو رو اذیت میکنی ها
جیمین: نه اذیت نمیشم بزار بمونه... خب عمو برات یک چیزی آورده
یونا:شکلات
جیمین: آفرین بیا
ات: عه نخورش گفتم کی بهش شکلات میده
جیمین: بزار بخوره بچس
جونگکوک: فقط همین یک بار
یونا و جیمین: (خنده)
بورام: بابا منم میخوام
جیمین: بیا
خب آخر داستانه ما اینجاست اونا با تموم وجودشون یونا رو بزرگ کردند و به خوبی خوشی زندگی کردن
ــــــــــــــــ پایان ــــــــــــــــ
امید وارم خوشتون اومده باشه
نظرتون و راجب این فیک بهم بگین
۱۳.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.