اخرین نفر
اخرین نفر
پارت ۳۹
ادمین ویو:
فردا با هزار بدبختی از خواب بیدار شد هنوز فکر نیکی توی سرش بود دیشب کلی فک کرده بود که واقعن نیکی بوده یا نه پاشد و لباساشو پوشید یه ابمیوه برداشت و توی راه مدرسه خورد یه سی قدم تا مدرسه دید نیکی جلوی درش وایساده نفسی کشید و وارد شد یهویی داینا پرید بقلش وقتی بقلش کرد به شوگا چشم غره رفت که دقیقن پشت سر نیکی بود شوگا هوفی کشید و وارد شد داینا هم سریع نیکی رو برد
بعد اولین کلاس شوگا داشت با جیمین حرف میزد
جیمین:تو با نیکی چ کار کردی که داینا به من گفتتا حال نیکی خوب نشده رابطمون کمتر میشه؟
شوگا:ب من چ اون با یکی دیگه داشت حرف می زد به طرف گفت عزیزم
جیمین:از کجا شنیدی
شوگا:از پشت حیاط
جیمین: نگا کردی ببینی کی اونجاس؟
شوگا:نه
جیمین پوکر شد
شوگا:چیه وقتی صداش همونه دیگه نکا می خواد چ کار تازه داشتم به این فکر می کردم که نکنن حیلهایی باشه رفتم نشستم روی نیمکتی که پشتش به پشت مدرسه (!) بود و نیکی دقیقا از اونجا پرید بقلم
جیمین:داینا گفت نیکی رفته بوذه دست شویی که صدای تورو شنیده و با اشک اومده بیرون و تورو روی صندلی پشت به خودش دیده احیانا تو دستشویی نبودی؟
جیمین خیلی بهش نزدیک شد ولی شوگا اون رو به صورت جیمین نمی دید انگا صورت نیکی جلوش بود با یه لبخندگرم و داشت دوباره دست نیکی رو حس می کرد که داره میاد بالا تا چیزی از روی صورتشو پاک کنه...
جیمین محکم عقب رفت
جیمین:می دونستم هنوز اون دختر جلوی چشماته با لبخنده به جایی خیره شد
شوگا نگاهشو دنبال کرد و رسید که نیکی و داینا که خوشحالن و دارن میخندن شوگا احساس کرد گونه هاش می سوزه و دهنش کمی باز شده بعد صدای شیطنیت بار جیمین رو شنید
جیمین:اووو پسر لپات گل انداخته
شوگا:چ...چی...نخیرم
جیمین:من کهمی دونم ته قلبت هنوز دوسش داری
پارت ۳۹
ادمین ویو:
فردا با هزار بدبختی از خواب بیدار شد هنوز فکر نیکی توی سرش بود دیشب کلی فک کرده بود که واقعن نیکی بوده یا نه پاشد و لباساشو پوشید یه ابمیوه برداشت و توی راه مدرسه خورد یه سی قدم تا مدرسه دید نیکی جلوی درش وایساده نفسی کشید و وارد شد یهویی داینا پرید بقلش وقتی بقلش کرد به شوگا چشم غره رفت که دقیقن پشت سر نیکی بود شوگا هوفی کشید و وارد شد داینا هم سریع نیکی رو برد
بعد اولین کلاس شوگا داشت با جیمین حرف میزد
جیمین:تو با نیکی چ کار کردی که داینا به من گفتتا حال نیکی خوب نشده رابطمون کمتر میشه؟
شوگا:ب من چ اون با یکی دیگه داشت حرف می زد به طرف گفت عزیزم
جیمین:از کجا شنیدی
شوگا:از پشت حیاط
جیمین: نگا کردی ببینی کی اونجاس؟
شوگا:نه
جیمین پوکر شد
شوگا:چیه وقتی صداش همونه دیگه نکا می خواد چ کار تازه داشتم به این فکر می کردم که نکنن حیلهایی باشه رفتم نشستم روی نیمکتی که پشتش به پشت مدرسه (!) بود و نیکی دقیقا از اونجا پرید بقلم
جیمین:داینا گفت نیکی رفته بوذه دست شویی که صدای تورو شنیده و با اشک اومده بیرون و تورو روی صندلی پشت به خودش دیده احیانا تو دستشویی نبودی؟
جیمین خیلی بهش نزدیک شد ولی شوگا اون رو به صورت جیمین نمی دید انگا صورت نیکی جلوش بود با یه لبخندگرم و داشت دوباره دست نیکی رو حس می کرد که داره میاد بالا تا چیزی از روی صورتشو پاک کنه...
جیمین محکم عقب رفت
جیمین:می دونستم هنوز اون دختر جلوی چشماته با لبخنده به جایی خیره شد
شوگا نگاهشو دنبال کرد و رسید که نیکی و داینا که خوشحالن و دارن میخندن شوگا احساس کرد گونه هاش می سوزه و دهنش کمی باز شده بعد صدای شیطنیت بار جیمین رو شنید
جیمین:اووو پسر لپات گل انداخته
شوگا:چ...چی...نخیرم
جیمین:من کهمی دونم ته قلبت هنوز دوسش داری
۳.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.