عشق ناگهانی p:6
پرش به فردا ساعت ۹ صبح ویو ا/ت:
بیدار شدم ساعت ۹ بود گوشیمو چک کردم رفتم دست شویی کارای مربوطه رو انجام دادم رفتم پایین سر میز صبحونه
ا/ت: صبح بخیر
همه : صبح بخیر
ا/ت: میگم اینی که میخواد بیاد خواستگاریم کیه؟
تهیونگ : یکی از دوستامه
ا/ت: اهااا(ناراحت)
تهیونگ: نکنه انتظار داشتی کوک بیاد(آروم)
ا/ت: ببند داداشی
فلش بک به دیشب :
ویو تهیونگ : کوک زنگ زد گفت فردا شد میاد خواستگاری ا/ت ازش خواست که بهش نگم و سوپرایز شه و فقط به مامانم گفتم
پایان فلش بگ
م ا/ت: ا/ت بعد از صبحونه با ته ته برو لباس بخر
ا/ت: باشه
تهیونگ: من خوردم حاضر شو بریم
ا/ت: باشه داداشی
حاضر شدم یه میکاپ لایت کردم رفتم پایین که ته ته هم حاضر بود
ا/ت: بریم
تهیونگ: خدافظ
ب ا/ت: بچه ها پول دارین؟
تهیونگ: اره
ب ا/ت: باشه خدافظ
پرش توی ماشین :
ا/ت: اههه نمیخوام ازدواج کنم
تهیونگ: هر جوری دوست داری
ا/ت: اههه داداشی تو از کوک خبر نداری ؟
تهیونگ: نه چرا
ا/ت: همینطوری
رسیدیم و لباس خریدم (عکسشو تو پارت بعدی میزارم ) و رفتیم خونه ساعت ۱ بود واااای نه ساعت ۳ باید برم باشگاه
پرش به ساعت ۳
ا/ت: داداشی
تهیونگ: جان
ا/ت: میبریم باشگاه؟
تهیونگ: اوک بریم
تهیونگ: ولی نمیتونم بیام دنبالت کار دارم
ا/ت: باش
رفتم باشگاه و ورزشم تموم شد ساعت ۶ بود باورم نمیشه خیلی زود گذشت لباسامو عوض کردم از باشگاه زدم بیرون که یهو....
کوک رو دیدم
ا/ت: سلامم (ذوق)
کوک: چطوری کوچولو؟
ا/ت: خوبم
کوک: بریم کافه
ا/ت: بریم
رفتیم کافه نسشته بودیم که واییی داداشم اومد
تهیونگ: به به ا/ت خانوم
ا/ت: واای داداشی
کوک: چطوری پسر بشین
تهیونگ: نه کار داریم باید بریم
کوک: اوک ا/ت بهت زنگ میزنم
ا/ت: باشه خدافظ
کوک: مراقب خودت باش
رفتیم خونه به دوش گرفتم لباسم رو پوشیدم که شد ساعت ۸ یه میکاپ لایت هم کردم
تهیونگ: ا/ت بیا مهمونا اومدن
ا/ت : بریم
پدر و مادر پسره اومدن تو که یهو کوک رو دیدم
ا/ت: وااای جونگکوک (میره بغلش)
کوک: سلام عزیزم
پ ا/ت: عا شما هم دیگه رو میشناسین؟(تعجب)
تهیونگ: وقتی میرن کافه بله دیگه (خند)
بیدار شدم ساعت ۹ بود گوشیمو چک کردم رفتم دست شویی کارای مربوطه رو انجام دادم رفتم پایین سر میز صبحونه
ا/ت: صبح بخیر
همه : صبح بخیر
ا/ت: میگم اینی که میخواد بیاد خواستگاریم کیه؟
تهیونگ : یکی از دوستامه
ا/ت: اهااا(ناراحت)
تهیونگ: نکنه انتظار داشتی کوک بیاد(آروم)
ا/ت: ببند داداشی
فلش بک به دیشب :
ویو تهیونگ : کوک زنگ زد گفت فردا شد میاد خواستگاری ا/ت ازش خواست که بهش نگم و سوپرایز شه و فقط به مامانم گفتم
پایان فلش بگ
م ا/ت: ا/ت بعد از صبحونه با ته ته برو لباس بخر
ا/ت: باشه
تهیونگ: من خوردم حاضر شو بریم
ا/ت: باشه داداشی
حاضر شدم یه میکاپ لایت کردم رفتم پایین که ته ته هم حاضر بود
ا/ت: بریم
تهیونگ: خدافظ
ب ا/ت: بچه ها پول دارین؟
تهیونگ: اره
ب ا/ت: باشه خدافظ
پرش توی ماشین :
ا/ت: اههه نمیخوام ازدواج کنم
تهیونگ: هر جوری دوست داری
ا/ت: اههه داداشی تو از کوک خبر نداری ؟
تهیونگ: نه چرا
ا/ت: همینطوری
رسیدیم و لباس خریدم (عکسشو تو پارت بعدی میزارم ) و رفتیم خونه ساعت ۱ بود واااای نه ساعت ۳ باید برم باشگاه
پرش به ساعت ۳
ا/ت: داداشی
تهیونگ: جان
ا/ت: میبریم باشگاه؟
تهیونگ: اوک بریم
تهیونگ: ولی نمیتونم بیام دنبالت کار دارم
ا/ت: باش
رفتم باشگاه و ورزشم تموم شد ساعت ۶ بود باورم نمیشه خیلی زود گذشت لباسامو عوض کردم از باشگاه زدم بیرون که یهو....
کوک رو دیدم
ا/ت: سلامم (ذوق)
کوک: چطوری کوچولو؟
ا/ت: خوبم
کوک: بریم کافه
ا/ت: بریم
رفتیم کافه نسشته بودیم که واییی داداشم اومد
تهیونگ: به به ا/ت خانوم
ا/ت: واای داداشی
کوک: چطوری پسر بشین
تهیونگ: نه کار داریم باید بریم
کوک: اوک ا/ت بهت زنگ میزنم
ا/ت: باشه خدافظ
کوک: مراقب خودت باش
رفتیم خونه به دوش گرفتم لباسم رو پوشیدم که شد ساعت ۸ یه میکاپ لایت هم کردم
تهیونگ: ا/ت بیا مهمونا اومدن
ا/ت : بریم
پدر و مادر پسره اومدن تو که یهو کوک رو دیدم
ا/ت: وااای جونگکوک (میره بغلش)
کوک: سلام عزیزم
پ ا/ت: عا شما هم دیگه رو میشناسین؟(تعجب)
تهیونگ: وقتی میرن کافه بله دیگه (خند)
۴.۷k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.