کپشن چک شه
خب برای شروع....راستش نمیدونم از کجا شروع کنم فقط میخوام....میخوام یجوری از دستش خلاص شم میخوام یکی کمکم کحه یا حدقل بتونم یجوری از پسش بربیام و خودم حلش کنم چون....واقعا به کمک نیاز دارم ، میخوام اتفاقی که افتاده رو مو به مو بهتون بگم تا حدقل یکم از عذابی که میکشم کم بشه
خب....ماجرا از اونجایی شروع شد که چند هفته پیش با ایسا تو زنگ تفریح قدم میزدیم و حرف میزدیم که یهو دوتا دختر از کلاس ۷۰۳ اومدن پیشمون و میخواستن با ایسا حرف بزنن و همون موقع یکیشون گفت.....
ساینا : ایسا این کیه
ایسا : این دوست جدیدمه
منم به دوتاشون سلام کردم و باهاشون دست دادم ، خلاصه داشتیم حرف میزدیم که معلوم شد علایق و کارای من و همزادم * اینو میگم چون نمیخوام اسم اصلیشو بگم * خیلی شبیه همه و ما دوتا باهم مشغول حرف زدن شدیم اون دوتا هم رفتن
یکم که حرف زدین همزادم دیگه داشت به بدنم دست میزد ، همه جامو انگولک میکرد ولی خب بگذریم من اهمیت ندادم تا این که چند هفته گذشت و ما دوست شدیم ، همزادم دیگه کار هرروزش شده بود دست زدن به من ، واقعا داره زیادروی میکنه ، حالم دیگه داره بد میشه به همه جام دست درازی میکنه منم هیچی نمیگم ، دیگه خسته شدم واقعا دیگه نمیکشم حالم داره بهم میخوره از زندگی از خودم از همه چی ، همش بهم میگفت میدونستی من تورو خیلی دوست دارم منم به شوخی میگرفتم و میگفتم اره منم به عنوان دوست دوست دارم تا این که تو اردو تنها شدیم و داشتیم دنبال بقیه میگشتیم و بهم گفت میدونستی من روت کراشم و ازم نظر خواست منم هیچی نگفتم و فقط گفتم عه نگا کن اپام و ایسا اونجان بریم پیششون با این حرف پیچوندمش ، همش بهم دست میزنه حتی یبار بردم ی گوشه و لباسمو داد پایین و چیزامو دید * بالا تنه * و منم فقط مثل احمقا لبخند زدم ، دیگه دارم خسته میشم هرچقدر میگم نکن خوشم نمیاد دوست ندارم ولم کن بیخیال نمیشه دیگه واقعا نمیکشم سلامت روانم کلا بهم ریخته و از طرفی نمیتونم به خانوادم بگم چون خودمو سرزنش میکنن و حتی نمیتونم گریه کنم چون ممکنه بیان و ببینن دارم گریه میکنم و از زیر زبونم بکشن بیرون ، لطفا فکر نکنید اگه بگم همه چی بهتر میشه نه اتفاقا بدتر میشه چون قبلا هم همچین اتفاقی افتاده و وقتی گفتم اصلا خوب نشد ، دلم میخواد خودزنی کنم ولی به ریندو قول دادم این کارو نکنم و بجاش دارم خودخوری میکنم ، خیل یدارم اذیت میشم همش به بدنم دست میزنه و وقتی بهش میگم نه اهمیت نمیده و وقتی میگم میرم به خانوم مدیر میگم میگه برو بگو تو که مدرک نداری و از طرفی هشتمیا بخواتر ی موضوعی طرف اونو میگرن و من موندم و خودم و احساساتم ، اگه رفتم بدونید به احتمال زیاد کار خودمو کردم و خودمو خلاص کردم ، میشه کمکم کنید تا یکاری کنم که ولم کنه
خب....ماجرا از اونجایی شروع شد که چند هفته پیش با ایسا تو زنگ تفریح قدم میزدیم و حرف میزدیم که یهو دوتا دختر از کلاس ۷۰۳ اومدن پیشمون و میخواستن با ایسا حرف بزنن و همون موقع یکیشون گفت.....
ساینا : ایسا این کیه
ایسا : این دوست جدیدمه
منم به دوتاشون سلام کردم و باهاشون دست دادم ، خلاصه داشتیم حرف میزدیم که معلوم شد علایق و کارای من و همزادم * اینو میگم چون نمیخوام اسم اصلیشو بگم * خیلی شبیه همه و ما دوتا باهم مشغول حرف زدن شدیم اون دوتا هم رفتن
یکم که حرف زدین همزادم دیگه داشت به بدنم دست میزد ، همه جامو انگولک میکرد ولی خب بگذریم من اهمیت ندادم تا این که چند هفته گذشت و ما دوست شدیم ، همزادم دیگه کار هرروزش شده بود دست زدن به من ، واقعا داره زیادروی میکنه ، حالم دیگه داره بد میشه به همه جام دست درازی میکنه منم هیچی نمیگم ، دیگه خسته شدم واقعا دیگه نمیکشم حالم داره بهم میخوره از زندگی از خودم از همه چی ، همش بهم میگفت میدونستی من تورو خیلی دوست دارم منم به شوخی میگرفتم و میگفتم اره منم به عنوان دوست دوست دارم تا این که تو اردو تنها شدیم و داشتیم دنبال بقیه میگشتیم و بهم گفت میدونستی من روت کراشم و ازم نظر خواست منم هیچی نگفتم و فقط گفتم عه نگا کن اپام و ایسا اونجان بریم پیششون با این حرف پیچوندمش ، همش بهم دست میزنه حتی یبار بردم ی گوشه و لباسمو داد پایین و چیزامو دید * بالا تنه * و منم فقط مثل احمقا لبخند زدم ، دیگه دارم خسته میشم هرچقدر میگم نکن خوشم نمیاد دوست ندارم ولم کن بیخیال نمیشه دیگه واقعا نمیکشم سلامت روانم کلا بهم ریخته و از طرفی نمیتونم به خانوادم بگم چون خودمو سرزنش میکنن و حتی نمیتونم گریه کنم چون ممکنه بیان و ببینن دارم گریه میکنم و از زیر زبونم بکشن بیرون ، لطفا فکر نکنید اگه بگم همه چی بهتر میشه نه اتفاقا بدتر میشه چون قبلا هم همچین اتفاقی افتاده و وقتی گفتم اصلا خوب نشد ، دلم میخواد خودزنی کنم ولی به ریندو قول دادم این کارو نکنم و بجاش دارم خودخوری میکنم ، خیل یدارم اذیت میشم همش به بدنم دست میزنه و وقتی بهش میگم نه اهمیت نمیده و وقتی میگم میرم به خانوم مدیر میگم میگه برو بگو تو که مدرک نداری و از طرفی هشتمیا بخواتر ی موضوعی طرف اونو میگرن و من موندم و خودم و احساساتم ، اگه رفتم بدونید به احتمال زیاد کار خودمو کردم و خودمو خلاص کردم ، میشه کمکم کنید تا یکاری کنم که ولم کنه
۲.۲k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.