عشق مافیایی
عشق مافیایی
p5
برش به هفته بعد
ببو ا. ت
منو کوک باهم اکیه شدیم و شب هم به بار تولد دوست کوک دعوتیم من باید یه لباس بپوشم یه توش برق بزنم(عکس میدم)ولی بخواطر حساس بودن جونگکوک نباید لباسم باز باشه ولی خبب ساعت هشتو نیم شب بود رفتم دوش گرفتم موهامو با اتو مو صاف کردم و میکاپ کردم لباسمو پوشیدم و پایین منتظر کوک بودم تا بیاد
بیو کوک
یه دوش ده مینی گرفتم موهامو ژل زدم و لباس پوشیدم
ا.ت: چه عجب
جونگکوک: چه عحب زنا زود حاضر شدن خیلی خشگل شدی
ا. ت: توهم خوشتیپ شدی
جونگکوک: بریم
بیو ا.ت
رفتیم دد در بادیگاردا در ماشینو باژ کردن منو کوک عقب نشتیم و چون ماشین ون بود چندتا بادیگارد عقب و چندتا جلو بود و دسد کوک تمام مدت رو رون پام بود و میمالید
پرش به 20 مین بعد
رسیدیم بار صندلی که از قبل رزرو شده بود نشستیم و کوک رفت پیش دوستاش ث من داشتم مش.روب میخوردم نگاهم رفت سمت کوک که چقدر قشنگ میخندید و غرق نگاهش بودم که دیدم یه دختره داره خودشو به کوک میچسبونه و واقعا ناراحت شدم و کوک متوجه نگاهم شد اومد پیشم ولی نگاش نکردم
جونگکوک:چرا باز فیس کردی بیبی
ا.ت:....
جونگکوک:بیا بریم خونه....دستشو گرفتم ولی ول کرد فکنم بخاطر هانا دختر عمه رو مخم باشه که خودشو بهم چسبوند....ا.ت دستمو بگیر
ا.ت:نمیخوام
جونگکوک:مجبورم کردی...برآید استایل بغلش کردم و بردمش توی ماشین و به سمت خونه رفتیم.
ببخشید دیر شد دستم شکسته بوددد🫠❤️🔥
p5
برش به هفته بعد
ببو ا. ت
منو کوک باهم اکیه شدیم و شب هم به بار تولد دوست کوک دعوتیم من باید یه لباس بپوشم یه توش برق بزنم(عکس میدم)ولی بخواطر حساس بودن جونگکوک نباید لباسم باز باشه ولی خبب ساعت هشتو نیم شب بود رفتم دوش گرفتم موهامو با اتو مو صاف کردم و میکاپ کردم لباسمو پوشیدم و پایین منتظر کوک بودم تا بیاد
بیو کوک
یه دوش ده مینی گرفتم موهامو ژل زدم و لباس پوشیدم
ا.ت: چه عجب
جونگکوک: چه عحب زنا زود حاضر شدن خیلی خشگل شدی
ا. ت: توهم خوشتیپ شدی
جونگکوک: بریم
بیو ا.ت
رفتیم دد در بادیگاردا در ماشینو باژ کردن منو کوک عقب نشتیم و چون ماشین ون بود چندتا بادیگارد عقب و چندتا جلو بود و دسد کوک تمام مدت رو رون پام بود و میمالید
پرش به 20 مین بعد
رسیدیم بار صندلی که از قبل رزرو شده بود نشستیم و کوک رفت پیش دوستاش ث من داشتم مش.روب میخوردم نگاهم رفت سمت کوک که چقدر قشنگ میخندید و غرق نگاهش بودم که دیدم یه دختره داره خودشو به کوک میچسبونه و واقعا ناراحت شدم و کوک متوجه نگاهم شد اومد پیشم ولی نگاش نکردم
جونگکوک:چرا باز فیس کردی بیبی
ا.ت:....
جونگکوک:بیا بریم خونه....دستشو گرفتم ولی ول کرد فکنم بخاطر هانا دختر عمه رو مخم باشه که خودشو بهم چسبوند....ا.ت دستمو بگیر
ا.ت:نمیخوام
جونگکوک:مجبورم کردی...برآید استایل بغلش کردم و بردمش توی ماشین و به سمت خونه رفتیم.
ببخشید دیر شد دستم شکسته بوددد🫠❤️🔥
۲.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.