فیک تهیونگ (اعذاب عشق)پارت۱۴
از زبان تهیونگ
بعد از اینکه از پدرم و ا/ت آزمایش گرفتن متوجه شدن یه نوع سم به بدن هر دو وارد شده .
کناره تخت پدرم نشسته بودم که زن عموم گفت : همش تقصیر اون دختره اون قهوه داد به خورد بابات مطمئنم توی قهوه یه چیزی ریخته بود
بُهت زده بهش نگاه کردم و گفتم : شما از کجا مطمئنی؟
گفت : چون وقتی دکتر لیوان قهوه ها رو بررسی کرد اینو فهمید...
امکان نداره ا/ت همچین کاری کنه بلند شدم و از اتاق خارج شدم و رفتم سمت اتاق ا/ت هنوز بیهوش بود دستم رو گذاشتم روی دستش اگر بخاطر انتقام دست به همچین کاری زده باشه ممکنه کاره خودش باشه اما خودشم مسموم شده پرستار اومد داخل و گفت : شما کیم تهیونگ هستین ؟
گفتم : بله
گفت : دکتر باهاتون کار داره
گفتم : باشه الان میام ، نگاهی به صورت ا/ت کردم و دنبال پرستار رفتم اتاق دکتر وارد اتاق شدم
دکتر گفت : بشین لطفاً
روبه روی دکتر نشستم که گفت : باید یه چیزی بهتون بگم خانم ا/ت بدنی ضعیف داره اما چون سیستم ایمنی بدنش جوان تره ممکنه به طور قوی با این سم مبارزه کنه اما پدرتون ممکنه تا چند روز تو کما بمونن...
گفتم : یعنی چی این دکتر ؟
گفت : یعنی ممکنه هر اتفاقی بیوفته همه چیز برای پدرتون ۵۰ ۵۰ هست
از اتاق دکتر بیرون رفتم نفس عمیقی کشیدم خیلی تنهام توی این دنیا اگر پدرم هم بره دیگه از پا در میام..یکی یکی دارم همه رو از دست میدم اول مادرم بعد ا/ت و الآنم پدرم
زن عموم رو دیدم اومد روبه روم و دستام رو گرفت و گفت : تهیونگ حالت خوبه عزیزم؟
نا خودآگاه بغلش کردم اونم همراهیم کرد و گفت : چیزی شده پسرم؟
الانش هم چون فکر میکرد تقصیر ا/ت ازش اعصبانی بود اگر اینم می فهمید بدتر میشد
گفتم : نه فقط نگران پدر هستم ( پس ا/ت چی 😑💔)
با صدای پرستار از زن عموم جدا شدم پرستار گفت : خانم ا/ت به هوش اومدن
زن عموم همین که اینو شنید سمت اتاق ا/ت خیز برداشت
از زبان ا/ت
با سر درد عجیبی چشمام رو باز کردم نمیدونستم کجام دست و پاهام رو حس نمیکردم چشمام رو که کامل باز کردم متوجه سِرُم وصل به دستم شدم و همچنین اکسیژنی که توی دماغم بود یه زن دره اتاق رو باز کرد و مثل وحشی ها هجوم آورد روم من حتی قدرت فریاد هم نداشتم فقط سعی میکردم خودمو ازش جدا کنم که متوجه شدم این زن جی یون هست
بعد از اینکه از پدرم و ا/ت آزمایش گرفتن متوجه شدن یه نوع سم به بدن هر دو وارد شده .
کناره تخت پدرم نشسته بودم که زن عموم گفت : همش تقصیر اون دختره اون قهوه داد به خورد بابات مطمئنم توی قهوه یه چیزی ریخته بود
بُهت زده بهش نگاه کردم و گفتم : شما از کجا مطمئنی؟
گفت : چون وقتی دکتر لیوان قهوه ها رو بررسی کرد اینو فهمید...
امکان نداره ا/ت همچین کاری کنه بلند شدم و از اتاق خارج شدم و رفتم سمت اتاق ا/ت هنوز بیهوش بود دستم رو گذاشتم روی دستش اگر بخاطر انتقام دست به همچین کاری زده باشه ممکنه کاره خودش باشه اما خودشم مسموم شده پرستار اومد داخل و گفت : شما کیم تهیونگ هستین ؟
گفتم : بله
گفت : دکتر باهاتون کار داره
گفتم : باشه الان میام ، نگاهی به صورت ا/ت کردم و دنبال پرستار رفتم اتاق دکتر وارد اتاق شدم
دکتر گفت : بشین لطفاً
روبه روی دکتر نشستم که گفت : باید یه چیزی بهتون بگم خانم ا/ت بدنی ضعیف داره اما چون سیستم ایمنی بدنش جوان تره ممکنه به طور قوی با این سم مبارزه کنه اما پدرتون ممکنه تا چند روز تو کما بمونن...
گفتم : یعنی چی این دکتر ؟
گفت : یعنی ممکنه هر اتفاقی بیوفته همه چیز برای پدرتون ۵۰ ۵۰ هست
از اتاق دکتر بیرون رفتم نفس عمیقی کشیدم خیلی تنهام توی این دنیا اگر پدرم هم بره دیگه از پا در میام..یکی یکی دارم همه رو از دست میدم اول مادرم بعد ا/ت و الآنم پدرم
زن عموم رو دیدم اومد روبه روم و دستام رو گرفت و گفت : تهیونگ حالت خوبه عزیزم؟
نا خودآگاه بغلش کردم اونم همراهیم کرد و گفت : چیزی شده پسرم؟
الانش هم چون فکر میکرد تقصیر ا/ت ازش اعصبانی بود اگر اینم می فهمید بدتر میشد
گفتم : نه فقط نگران پدر هستم ( پس ا/ت چی 😑💔)
با صدای پرستار از زن عموم جدا شدم پرستار گفت : خانم ا/ت به هوش اومدن
زن عموم همین که اینو شنید سمت اتاق ا/ت خیز برداشت
از زبان ا/ت
با سر درد عجیبی چشمام رو باز کردم نمیدونستم کجام دست و پاهام رو حس نمیکردم چشمام رو که کامل باز کردم متوجه سِرُم وصل به دستم شدم و همچنین اکسیژنی که توی دماغم بود یه زن دره اتاق رو باز کرد و مثل وحشی ها هجوم آورد روم من حتی قدرت فریاد هم نداشتم فقط سعی میکردم خودمو ازش جدا کنم که متوجه شدم این زن جی یون هست
۱۱۷.۳k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.