رمان معشوقه ی شیطون زیبای من
#پارت دهم
دریا : میشه راجب داداشیت بگی
من : خب راستش عرفان جز برادر پسر خاله ام هم هست یه روز که خاله اینا رفتن براش شیر خشک بخرن عرفان رو خونه ما گذاشتن تو راه تصادف کردن و هر دو شون فوت کردن بعد هم من تازه دنیا اومده بودم مامانم هم به من و هم به عرفان شیر داد و این بود ماجرا
ارسلان نشست کنارمون و گفت : چه جالب
گوشیم یهو زنگ خورد نگاه کردم نیکا بود
من : جونم خواهری
نیکا با فین فین : میشه بیای کافی شاپ
من : نه خدایی وقت ندارم داری گریه میکنی چرا نیکا چیشده
نیکا : دارم میرم
من : کجا
نیکا : ساعت 1 شب پرواز دارم واسه ترکیه تا آخر عمر
یاااا خدا چی میگه این نههههه اگه بره من دق میکنم ...به خودم اومدم تا صورتم خیسه اشکه
نیکا : چی شد خواهری
من : بگو جون دیلنا بگو دورغه بگو دیگه بگو لعنتی بگوووو
نیکا : قربونت برم نفسم گریه نکن دیگه باشه
من : یعنی چی زنگ زدی میگی تا آخر عمرت داری میری ترکیه امشب پرواز داری چرا به من نگفتی
نیکا : قربونت برم خوشگلم گریه نکن دیگه باشه
من : باشه الان ساعت 10 تو واقعا میخوای بری
نیکا : آره
من دیگه حوصله حرف نداشتم فقط دلم میخواست گریه کنم
من : ببین نیکا خدافظ ولی تو ولی تو قول داده بودی تا آخر عمر پیشم باشی
نیکا سکوت کرد و گفت : خدافظ دلم نمیخواد بیای استقبال برام سخته
حتی فرصت حرف هم نداد
گوشی از دستم افتاد روی مبل و اشک هام ریختن بی صدا و آروم
ارسلان : چی شدی کی بود چی گفت
من : مگه کر بودی نیکا بود گفت داره میره میره تا ابد ترکیه
دیگه به هق هق افتادم که یهو یکی منو بغل گرفت از عطرش معلومه عرفان
منم خودمو خالی کردم
عرفان : گریه نکن خواهری میدونم سخته گریه نکن نفسم
ادامه دارد ...✨🍃
دریا : میشه راجب داداشیت بگی
من : خب راستش عرفان جز برادر پسر خاله ام هم هست یه روز که خاله اینا رفتن براش شیر خشک بخرن عرفان رو خونه ما گذاشتن تو راه تصادف کردن و هر دو شون فوت کردن بعد هم من تازه دنیا اومده بودم مامانم هم به من و هم به عرفان شیر داد و این بود ماجرا
ارسلان نشست کنارمون و گفت : چه جالب
گوشیم یهو زنگ خورد نگاه کردم نیکا بود
من : جونم خواهری
نیکا با فین فین : میشه بیای کافی شاپ
من : نه خدایی وقت ندارم داری گریه میکنی چرا نیکا چیشده
نیکا : دارم میرم
من : کجا
نیکا : ساعت 1 شب پرواز دارم واسه ترکیه تا آخر عمر
یاااا خدا چی میگه این نههههه اگه بره من دق میکنم ...به خودم اومدم تا صورتم خیسه اشکه
نیکا : چی شد خواهری
من : بگو جون دیلنا بگو دورغه بگو دیگه بگو لعنتی بگوووو
نیکا : قربونت برم نفسم گریه نکن دیگه باشه
من : یعنی چی زنگ زدی میگی تا آخر عمرت داری میری ترکیه امشب پرواز داری چرا به من نگفتی
نیکا : قربونت برم خوشگلم گریه نکن دیگه باشه
من : باشه الان ساعت 10 تو واقعا میخوای بری
نیکا : آره
من دیگه حوصله حرف نداشتم فقط دلم میخواست گریه کنم
من : ببین نیکا خدافظ ولی تو ولی تو قول داده بودی تا آخر عمر پیشم باشی
نیکا سکوت کرد و گفت : خدافظ دلم نمیخواد بیای استقبال برام سخته
حتی فرصت حرف هم نداد
گوشی از دستم افتاد روی مبل و اشک هام ریختن بی صدا و آروم
ارسلان : چی شدی کی بود چی گفت
من : مگه کر بودی نیکا بود گفت داره میره میره تا ابد ترکیه
دیگه به هق هق افتادم که یهو یکی منو بغل گرفت از عطرش معلومه عرفان
منم خودمو خالی کردم
عرفان : گریه نکن خواهری میدونم سخته گریه نکن نفسم
ادامه دارد ...✨🍃
۲۷.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.