𝓯𝓪𝓴𝓮 𝓳𝓴
𝓹𝓪𝓻𝓽1
.ا.ت ویو
امروز تولد 17سالگیمه قرار شد ک با دوستام کافه نزدیک رود تولد بگیریم ی تولد 3نفری ساده
-اجوما من ا.ت هستم قرار بود ک امروز اینجا تولد بگیریم
اجوما:بله دخترم تولدت مبارک اون میز رو برای شما اماده کردیم
رفتم ب سمت میزی که کنار پنجره بود ک ازش میشد رودخونه و پل رو دید خیلی قشنگ بود
چند دقیقه بود ک محو رود بودم ک دستای کسی رو حس کردم که از پشت بغلم کرده اون سویون بود بهترین و صمیمی ترین دوست من
سویون:تولدت مبارک زشترین ملکه جهان
-سویونااا من کجام زشته اخه ؟
سویون:باید بگی من کجام خوشگله..
-آیشش
سویون:خیلی وقته اومدی؟
-ن تازه رسیدم ببینم امی کجاست؟
سویون:اوه یادم رفتم بگم امی پسر عموش امروز رسیده و بابای امی گفته ک شهر رو بهش نشون بده و امی گفت ک اگه اجازه بدی پسر عموش رو هم ...
-این چ حرفیه بابا بیاره خوشحال میشم پسر عموش رو هم ببینم
سویون:اوکی بزار بش زنگ بزنم
€الو امی بیاید دیگه
امی:باشه یکم دیگه اونجاییم
بدون گفتن کلمه ای سویون تماس رو قطع کرد
سویون:واو خیلی جذاب شدی
-خیلی ممنون بانو شما هم جذاب شدی
سویون:هیچوقت فک نمیکردم موهای فر انقدر ب ی نفر بیاد
-شما مگه فکرم میکنید؟
سویون:ایش اع امی اومد
نگاهمو ب سمت جایی که سویون نشون میداد دادم ی پسر ک ماسک زده بود موهاش تقریبا بلند بود روی گردنش ریخته بود با ی استایل لش خیلی قشنگ....... پشت امی خیلی اروم حرکت میکرد نگاهمو از پسره و امی گرفتم و خیلی اروم بلند شدم که امی اومد خیلی محکم بغلم کرد
-یاا امی خفه شدم
امی:مهم نیس تولدت مبارک
-مرسی عزیزم
&سلام تولدتون مبارک
-ممنون من ا.ت هستم
ماسکش رو در اورد و دستشو لای موهاش برد مرتبشون کرد
&منم جانگ کوک هستم
-خوشبختم میتونم کوک صداتون کنم
کوک:بله حتما
سویون:منم سویون هستم
کوک:خوشبختم
با هم دور میز نشستیم کوک ادم ساکتی بود بیشتر فقط ب حرف بقیه لبخند میزد شایدم فقط ب جمع ما عادت نداشت و باهامون راحت نبود داشتم خیر نگاش میکردم ک سرشو بالا اورد نتونستم نگاهمو ازش بگیرم این خیلی خجالت اور بود اروم سرمو پایین انداختم
سویون: جو خیلی سنگینه بیاین جرعت حقیقت بازی کنیم
کوک:موافقم
کوک خیلی مشتاق ب نظر میرسید
امی بطری رو چرخوند ک افتاد برای من
امی: جرعت یا حقیقت
-جرعت
امی:به هان سوهو جواب مثبت بده
-چیی ...نه این خیلی بده ک بدون علاقه بخوام باش باشم
کوک:امی این زیاده رویه بهتره تو روابط دیگران دخالت نکنیم
امی:هوممم پس فهمیدم پاشو دست سویون رو بگیر باهاش برقص
بدون هیچ حرفی بلند شدم و دست سویون رو گرفتم و با آهنگی ک پخش میشد شروع ب رقصیدن کردم بعد از تموم شدن رقص دیدم همه برامون دست زدن و سویون قرمز شده لبخندی ب کیوتیش زدم و پشت میز نشستم
نوبت من بود ک بطری رو بچرخونم که افتاد برای کوک
کوک:حقیقت
-فکتی رو بگو ک هیچ کس ازش خبر نداره
کوک:دلم میخواد منم تو اکیپتون راه بدین
منو سویون امی به هم نگاه کردیم
-قبوله من موافقم
کوک:چی
سویون:منم موافقم
امی:منم
-اقای کوک ب اکیپ ما خوش اومدی
همه با هم زدیم زیر خنده
امی:جانگ کوک بهتره از این مظلوم نمایی خارج بشی خود واقعیت باشی
منو سویون با بهت به هم نگاه کردیم که کوک لبخند خیلی جذابی زد و گفت
کوک:بچه ب این مظلومی ارومی از کجا میخواید گیر بیارید اخه
-تو پسر ارومی نیستی؟
امی:این اروم اصلااااا
همه با هم زدیم زیر خنده
سویون:خب بهتره شمع رو فوت کنی
سویون پاشد شمع رو روشن کرد و منم بلند شدم و چشامو بستم
«امیدوارم تا اخرین دقیقه زندگیم بتونم تمام کسانی ک الان دارم رو ببینم :)»
شمع رو میخواستم فوت کنم که
شرایط:
لایک:15
کامنت:20
.ا.ت ویو
امروز تولد 17سالگیمه قرار شد ک با دوستام کافه نزدیک رود تولد بگیریم ی تولد 3نفری ساده
-اجوما من ا.ت هستم قرار بود ک امروز اینجا تولد بگیریم
اجوما:بله دخترم تولدت مبارک اون میز رو برای شما اماده کردیم
رفتم ب سمت میزی که کنار پنجره بود ک ازش میشد رودخونه و پل رو دید خیلی قشنگ بود
چند دقیقه بود ک محو رود بودم ک دستای کسی رو حس کردم که از پشت بغلم کرده اون سویون بود بهترین و صمیمی ترین دوست من
سویون:تولدت مبارک زشترین ملکه جهان
-سویونااا من کجام زشته اخه ؟
سویون:باید بگی من کجام خوشگله..
-آیشش
سویون:خیلی وقته اومدی؟
-ن تازه رسیدم ببینم امی کجاست؟
سویون:اوه یادم رفتم بگم امی پسر عموش امروز رسیده و بابای امی گفته ک شهر رو بهش نشون بده و امی گفت ک اگه اجازه بدی پسر عموش رو هم ...
-این چ حرفیه بابا بیاره خوشحال میشم پسر عموش رو هم ببینم
سویون:اوکی بزار بش زنگ بزنم
€الو امی بیاید دیگه
امی:باشه یکم دیگه اونجاییم
بدون گفتن کلمه ای سویون تماس رو قطع کرد
سویون:واو خیلی جذاب شدی
-خیلی ممنون بانو شما هم جذاب شدی
سویون:هیچوقت فک نمیکردم موهای فر انقدر ب ی نفر بیاد
-شما مگه فکرم میکنید؟
سویون:ایش اع امی اومد
نگاهمو ب سمت جایی که سویون نشون میداد دادم ی پسر ک ماسک زده بود موهاش تقریبا بلند بود روی گردنش ریخته بود با ی استایل لش خیلی قشنگ....... پشت امی خیلی اروم حرکت میکرد نگاهمو از پسره و امی گرفتم و خیلی اروم بلند شدم که امی اومد خیلی محکم بغلم کرد
-یاا امی خفه شدم
امی:مهم نیس تولدت مبارک
-مرسی عزیزم
&سلام تولدتون مبارک
-ممنون من ا.ت هستم
ماسکش رو در اورد و دستشو لای موهاش برد مرتبشون کرد
&منم جانگ کوک هستم
-خوشبختم میتونم کوک صداتون کنم
کوک:بله حتما
سویون:منم سویون هستم
کوک:خوشبختم
با هم دور میز نشستیم کوک ادم ساکتی بود بیشتر فقط ب حرف بقیه لبخند میزد شایدم فقط ب جمع ما عادت نداشت و باهامون راحت نبود داشتم خیر نگاش میکردم ک سرشو بالا اورد نتونستم نگاهمو ازش بگیرم این خیلی خجالت اور بود اروم سرمو پایین انداختم
سویون: جو خیلی سنگینه بیاین جرعت حقیقت بازی کنیم
کوک:موافقم
کوک خیلی مشتاق ب نظر میرسید
امی بطری رو چرخوند ک افتاد برای من
امی: جرعت یا حقیقت
-جرعت
امی:به هان سوهو جواب مثبت بده
-چیی ...نه این خیلی بده ک بدون علاقه بخوام باش باشم
کوک:امی این زیاده رویه بهتره تو روابط دیگران دخالت نکنیم
امی:هوممم پس فهمیدم پاشو دست سویون رو بگیر باهاش برقص
بدون هیچ حرفی بلند شدم و دست سویون رو گرفتم و با آهنگی ک پخش میشد شروع ب رقصیدن کردم بعد از تموم شدن رقص دیدم همه برامون دست زدن و سویون قرمز شده لبخندی ب کیوتیش زدم و پشت میز نشستم
نوبت من بود ک بطری رو بچرخونم که افتاد برای کوک
کوک:حقیقت
-فکتی رو بگو ک هیچ کس ازش خبر نداره
کوک:دلم میخواد منم تو اکیپتون راه بدین
منو سویون امی به هم نگاه کردیم
-قبوله من موافقم
کوک:چی
سویون:منم موافقم
امی:منم
-اقای کوک ب اکیپ ما خوش اومدی
همه با هم زدیم زیر خنده
امی:جانگ کوک بهتره از این مظلوم نمایی خارج بشی خود واقعیت باشی
منو سویون با بهت به هم نگاه کردیم که کوک لبخند خیلی جذابی زد و گفت
کوک:بچه ب این مظلومی ارومی از کجا میخواید گیر بیارید اخه
-تو پسر ارومی نیستی؟
امی:این اروم اصلااااا
همه با هم زدیم زیر خنده
سویون:خب بهتره شمع رو فوت کنی
سویون پاشد شمع رو روشن کرد و منم بلند شدم و چشامو بستم
«امیدوارم تا اخرین دقیقه زندگیم بتونم تمام کسانی ک الان دارم رو ببینم :)»
شمع رو میخواستم فوت کنم که
شرایط:
لایک:15
کامنت:20
۵.۸k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.