part ²²🐻💕فصل دوم
کوک « پونزده دقیقه ای میشد که کاتی و ته بیرون بودن و کم کم نگران شده بودم... میخواستم برم دنبالشون که کاترین آشفته اومد داخل و مستقیم رفت توی اتاقش... یاع کاترین
لارا « نکنه دادستان دست روش بلند کرده
جوری « امکان نداره... کاترین خیلی براشون عزیزه
جورج « نکنه کات کردن؟
لونا « مگه رل بودن؟
جونگ سوک « والا بهش میخورد بهم زده باشن
کاترین « صدای بچه ها رو میشنیدم... نمیدونستم به خاطر غلطی که چند دقیقه پیش کردم گریه کنم یا به خنگی دوستام بخندم... صورتم رو شستم تندی اومدم پایین که اومدنم مصادف شد با اومدن کیم... سرم رو پایین انداختم و یه گوشه نشستم... کوک با چشمای ریز شده به من و بعد به تهیونگ که خیلی ریلکس روی مبل نشسته بود خیره شد و گفت
کوک « ببینم دست که روش بلند نکردی؟
_تهیونگ پوکر نگاهش کرد و گفت
تهیونگ « چرا باید دست روش بلند کنم؟ میگم خنگین نگین نه!
کوک « پس چرا اینجوری شده؟ اولش با گریه اومد الانم صورتش عین گوجه سرخ شده
کاترین « لامصب چه دید تیزی هم داری...
کوک « سکوت کن دخترم... خب منتظر جوابم
تهیونگ « میدونی اگه شخص دیگه ای این سوال رو پرسیده بود جوابش رو نمیدادم چون عادت ندارم به کسی جواب پس بدم ... اما خب... ببین میخواستم باهاش برخورد کنم اما یه کاری کرد جفتمون هنگ کردیم
لارا « عرررررر کیس داشتید؟؟؟؟
کاترین « من غلط بکنم دادستان رو ببوسم! این چه فکریه... همین الان اسمشون میاد فرار میکنم
تهیونگ « الحق که در و تخته با هم جور شدن
کوک « بغلت کرده پس...
کاترین « با شنیدن این حرف کوک از شدت تعجب آبی که میخوردم پرید توی گلوم و داشتم خفه میشدم که لونا به دادم رسید ..
کوک « *خنده... وای خداااا... پس با دلبری مجازاتش رو خرید
تهیونگ « بسه دیگه... این چرت و پرتا چیه میگی
کوک « ببین داداش گلم ما خر نیستیم... اول اینکه حساسیتی که نسبت به کاتی داری نسبت به هیچکس تا الان نداشتی!بعدشم این گوجه فرنگی به خاطر فکر جدایی از تو داشت خودکشی میکرد .. مشخصه همو دوست دارید اما نمیدونم چرا قصد دارین انکارش کنید
کاترین « میشه تمومش کنی... اصلا جلسه امشبه چرا الان تشریف اوردین؟؟؟
تهیونگ « قرار بود من بیام اینجا رو آماده کنم تا گند نزنید اما وقتی اومدم دیدم به به نمایش راه انداختین... کی مقصر بود؟
جورج « خدمتتون عرض کنم که این خانم *اشاره به کاترین ... اومد با یه روش ناشیانه منو از خواب بیدار کرد منم تصمیم گرفتم به راه راست هدایتش کنم... همین
تهیونگ « دعا کنید این ماموریت حالا حالا ها تموم نشه چون اگه سرم خلوت بشه یه دیدار با مسیح توی برنامه دارم براتون
جورج « تمام مشکلات اخیر زیر سر این خانومه
کاترین « دادششششش
جورج « اینجوری نگام نکن... مسئولم
کاترین « ایشششش....
لارا « نکنه دادستان دست روش بلند کرده
جوری « امکان نداره... کاترین خیلی براشون عزیزه
جورج « نکنه کات کردن؟
لونا « مگه رل بودن؟
جونگ سوک « والا بهش میخورد بهم زده باشن
کاترین « صدای بچه ها رو میشنیدم... نمیدونستم به خاطر غلطی که چند دقیقه پیش کردم گریه کنم یا به خنگی دوستام بخندم... صورتم رو شستم تندی اومدم پایین که اومدنم مصادف شد با اومدن کیم... سرم رو پایین انداختم و یه گوشه نشستم... کوک با چشمای ریز شده به من و بعد به تهیونگ که خیلی ریلکس روی مبل نشسته بود خیره شد و گفت
کوک « ببینم دست که روش بلند نکردی؟
_تهیونگ پوکر نگاهش کرد و گفت
تهیونگ « چرا باید دست روش بلند کنم؟ میگم خنگین نگین نه!
کوک « پس چرا اینجوری شده؟ اولش با گریه اومد الانم صورتش عین گوجه سرخ شده
کاترین « لامصب چه دید تیزی هم داری...
کوک « سکوت کن دخترم... خب منتظر جوابم
تهیونگ « میدونی اگه شخص دیگه ای این سوال رو پرسیده بود جوابش رو نمیدادم چون عادت ندارم به کسی جواب پس بدم ... اما خب... ببین میخواستم باهاش برخورد کنم اما یه کاری کرد جفتمون هنگ کردیم
لارا « عرررررر کیس داشتید؟؟؟؟
کاترین « من غلط بکنم دادستان رو ببوسم! این چه فکریه... همین الان اسمشون میاد فرار میکنم
تهیونگ « الحق که در و تخته با هم جور شدن
کوک « بغلت کرده پس...
کاترین « با شنیدن این حرف کوک از شدت تعجب آبی که میخوردم پرید توی گلوم و داشتم خفه میشدم که لونا به دادم رسید ..
کوک « *خنده... وای خداااا... پس با دلبری مجازاتش رو خرید
تهیونگ « بسه دیگه... این چرت و پرتا چیه میگی
کوک « ببین داداش گلم ما خر نیستیم... اول اینکه حساسیتی که نسبت به کاتی داری نسبت به هیچکس تا الان نداشتی!بعدشم این گوجه فرنگی به خاطر فکر جدایی از تو داشت خودکشی میکرد .. مشخصه همو دوست دارید اما نمیدونم چرا قصد دارین انکارش کنید
کاترین « میشه تمومش کنی... اصلا جلسه امشبه چرا الان تشریف اوردین؟؟؟
تهیونگ « قرار بود من بیام اینجا رو آماده کنم تا گند نزنید اما وقتی اومدم دیدم به به نمایش راه انداختین... کی مقصر بود؟
جورج « خدمتتون عرض کنم که این خانم *اشاره به کاترین ... اومد با یه روش ناشیانه منو از خواب بیدار کرد منم تصمیم گرفتم به راه راست هدایتش کنم... همین
تهیونگ « دعا کنید این ماموریت حالا حالا ها تموم نشه چون اگه سرم خلوت بشه یه دیدار با مسیح توی برنامه دارم براتون
جورج « تمام مشکلات اخیر زیر سر این خانومه
کاترین « دادششششش
جورج « اینجوری نگام نکن... مسئولم
کاترین « ایشششش....
۱۱۵.۶k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.