پارت18
باز زنگو زدم<br>
درو باز نکرد<br>
رفتم خونه<br>
ساعت2 گفتم حتما الان زنش خوابه برم ببینم حالش خوبه؟ <br>
داشتم میرفتم سمت خونش. ک دیدم جونگکوک بی حال داره میاد سمت خونم<br>
سریع دویدم سمتش<br>
+جونگکوک حالت خوبه؟ <br>
تا منو دید سرشو فرو برد تویه گردنمو زد زیر گریه<br>
+ح... حالت خوبه؟ <br>
_هیق.. هیق.. <br>
اروم سرش رو نوازش کردم<br>
+هی هی تو مردی نباید گریه کنی!(کدوم کصکشی گفته مرد نمیتونه گریه کنه؟)(-ــ-) <br>
_هیق. هیق. <br>
+باشه بیا بریم حداقل تویه خونم اینجا بده! <br>
اروم دستشو گرفتم بردمش خونم درو بستم نشوندمش رویه کاناپه<br>
+اروم باش<br>
رفتم یه لیوان اب اوردم داد خورد<br>
*پرش زمانی*<br>
الان نیم ساعته هیچی نمیگه و به دستاش نگاه میکنه<br>
+نمیخوای چیزی بگی؟ دارم از نگرانی میمیرم<br>
_کسی حالم واسش مهم نیست توهم برات مهم نباشه! <br>
رفتم نزدیکش نشستم<br>
یه لحظه بغضم گرفت<br>
+تو واسه همه مهمی <br>
یه پوزخند زد<br>
_هع.. <br>
+چیه؟ <br>
_تو خیلی ساده ای! <br>
+چی<br>
_من واسه هیچ کسی حتی خدا مهم نیستم<br>
از بچگی تو فشار بودم تا به امروزو تا بمیرم<br>
+کوک اونا... <br>
_ببخشید مزاحمت شدم من میرم خونه<br>
داشت میرفت<br>
عصبی شدمو گفتم: اجازه دادم بری؟ <br>
برگشت سمتم با تعجب نگاهم کرد<br>
گونه هام سرخ شد سرمو انداختم پایین<br>
با خجالت گفتم: ب.. ببخشید خب عصبی میکنی ادمو<br>
_واو این صداتو کجا قایم کرده بودی چقدر خفنن بود<br>
+یاااااااااااااااااا خودتو مسخره کن<br>
خندید<br>
اومد جلوم<br>
_بگو! <br>
یقشو گرفتم<br>
لبمو چسبوندم رویه لبش<br>
بوسه ای کوتاه زدم<br>
سری لبمو جدا کردم<br>
از خجالت رفتم تو دستشویی<br>
کوک اول از تعجب داشت میرید به خودش! <br>
بعد شروع کرد به خندیدن<br>
*پرش زمانی*<br>
صدایه در اومد<br>
گفتم خب دیگه رفته ولی چقدر کیف داد<br>
داشتم تو دستشویی میگفتم ک یهو تازه یادم افتاد چیکار کردم<br>
+م... مننن بوسششش کردممممم؟؟؟؟؟ <br>
بعد دستمو رویه لبم کشیدم<br>
رفتم جلویه ایینه<br>
گونه هام گل انداخته بودن<br>
+چراااااااا وادفااااککککککککک<br>
رفتم بیرون دیدم..... <br>
ادامه دارد...
درو باز نکرد<br>
رفتم خونه<br>
ساعت2 گفتم حتما الان زنش خوابه برم ببینم حالش خوبه؟ <br>
داشتم میرفتم سمت خونش. ک دیدم جونگکوک بی حال داره میاد سمت خونم<br>
سریع دویدم سمتش<br>
+جونگکوک حالت خوبه؟ <br>
تا منو دید سرشو فرو برد تویه گردنمو زد زیر گریه<br>
+ح... حالت خوبه؟ <br>
_هیق.. هیق.. <br>
اروم سرش رو نوازش کردم<br>
+هی هی تو مردی نباید گریه کنی!(کدوم کصکشی گفته مرد نمیتونه گریه کنه؟)(-ــ-) <br>
_هیق. هیق. <br>
+باشه بیا بریم حداقل تویه خونم اینجا بده! <br>
اروم دستشو گرفتم بردمش خونم درو بستم نشوندمش رویه کاناپه<br>
+اروم باش<br>
رفتم یه لیوان اب اوردم داد خورد<br>
*پرش زمانی*<br>
الان نیم ساعته هیچی نمیگه و به دستاش نگاه میکنه<br>
+نمیخوای چیزی بگی؟ دارم از نگرانی میمیرم<br>
_کسی حالم واسش مهم نیست توهم برات مهم نباشه! <br>
رفتم نزدیکش نشستم<br>
یه لحظه بغضم گرفت<br>
+تو واسه همه مهمی <br>
یه پوزخند زد<br>
_هع.. <br>
+چیه؟ <br>
_تو خیلی ساده ای! <br>
+چی<br>
_من واسه هیچ کسی حتی خدا مهم نیستم<br>
از بچگی تو فشار بودم تا به امروزو تا بمیرم<br>
+کوک اونا... <br>
_ببخشید مزاحمت شدم من میرم خونه<br>
داشت میرفت<br>
عصبی شدمو گفتم: اجازه دادم بری؟ <br>
برگشت سمتم با تعجب نگاهم کرد<br>
گونه هام سرخ شد سرمو انداختم پایین<br>
با خجالت گفتم: ب.. ببخشید خب عصبی میکنی ادمو<br>
_واو این صداتو کجا قایم کرده بودی چقدر خفنن بود<br>
+یاااااااااااااااااا خودتو مسخره کن<br>
خندید<br>
اومد جلوم<br>
_بگو! <br>
یقشو گرفتم<br>
لبمو چسبوندم رویه لبش<br>
بوسه ای کوتاه زدم<br>
سری لبمو جدا کردم<br>
از خجالت رفتم تو دستشویی<br>
کوک اول از تعجب داشت میرید به خودش! <br>
بعد شروع کرد به خندیدن<br>
*پرش زمانی*<br>
صدایه در اومد<br>
گفتم خب دیگه رفته ولی چقدر کیف داد<br>
داشتم تو دستشویی میگفتم ک یهو تازه یادم افتاد چیکار کردم<br>
+م... مننن بوسششش کردممممم؟؟؟؟؟ <br>
بعد دستمو رویه لبم کشیدم<br>
رفتم جلویه ایینه<br>
گونه هام گل انداخته بودن<br>
+چراااااااا وادفااااککککککککک<br>
رفتم بیرون دیدم..... <br>
ادامه دارد...
۶.۸k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.