دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗 پارت۶۲🔗⛓️
چشاشو بسته بود خیلی کیوت بود تا آخر فیلم تو این ریکشن بود بعد تموم شدنش بلند شد سریع رفت تو اتاقش فکر کنم خجالت کشید من ی اتاق به سول دادم که توش استراحت کنه خودمم رفتم تو اتاقم که بخوابم ولی خوابم نمینمیبرد
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
واییی میترسم عجب گوهی خوردم فیلم دیدم میگم برم پیش کوک بمونم آخه اتاق خیلی ترسناکه سریع رفتم از اتاق بیرون جلوی در اتاق کوک وایسادم ی نفس عمیق کشیدم در زدم ولی جواب نداد چندبار همینجوری ادامه دادم ولی نشد خواستم برم اتاقم که ی سایه دیدم بدون فکر رفتم تو اتاق رفتم سمت کوک و تکونش دادم یوری: کوک کوک تروخدا بیدارشو من میترسم کوککک کوک اصلا تکون نمیخورد صداش اومد که گفت کوک: تو مگه با من قهر نبودی حالا برو بیرون بزار استراحت کنم یوری: کوک تروخدا میترسم صدایی ازش نیومد بغضم گرفت خودمو بغل کردم آروم گریه میکردم
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
صدای در اتاق اومد منم خودمو زدم به خواب که یهو یوری با سرعت اومد پیشم التماس میکرد بیدار شم چون ترسیده بود منم برای اینکه اذیتش کنم بهش بی محلی کردم و خودمو زدم به خواب بعد چند دقیقه صدای آروم گریه میومد چشامو باز کردم دیدم یوری داره گریه میکنه!!!! از خواب پریدم یوری با ترس نگام کرد شونه هاشو گرفتم گفتم کوک: چرا گریه میکنی ها !؟ چیشده ! بهم زل زده بود که محکم بغلم کرد سرشو گذاشته بود رو سی..نم مثل بچه کوچولو ها گریه میکرد منم محکم بغلش کردم پشتشو ناز میکردم که آروم بشه همینجوری تو بغلم با بغض گفت یوری: خیلی بیشعورییی نمیگی من میترسم خودتو میزنی به خواب کوک: پس کوچولو ترسیده بعدشم تو مگه نگفتی با من قهری هوم یوری: باهات هنوزم قهرم کوک: پس برو تو اتاق خودت سریع رو تخت دراز کشید...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه ❤️✨️
⛓️🔗 پارت۶۲🔗⛓️
چشاشو بسته بود خیلی کیوت بود تا آخر فیلم تو این ریکشن بود بعد تموم شدنش بلند شد سریع رفت تو اتاقش فکر کنم خجالت کشید من ی اتاق به سول دادم که توش استراحت کنه خودمم رفتم تو اتاقم که بخوابم ولی خوابم نمینمیبرد
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
واییی میترسم عجب گوهی خوردم فیلم دیدم میگم برم پیش کوک بمونم آخه اتاق خیلی ترسناکه سریع رفتم از اتاق بیرون جلوی در اتاق کوک وایسادم ی نفس عمیق کشیدم در زدم ولی جواب نداد چندبار همینجوری ادامه دادم ولی نشد خواستم برم اتاقم که ی سایه دیدم بدون فکر رفتم تو اتاق رفتم سمت کوک و تکونش دادم یوری: کوک کوک تروخدا بیدارشو من میترسم کوککک کوک اصلا تکون نمیخورد صداش اومد که گفت کوک: تو مگه با من قهر نبودی حالا برو بیرون بزار استراحت کنم یوری: کوک تروخدا میترسم صدایی ازش نیومد بغضم گرفت خودمو بغل کردم آروم گریه میکردم
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
صدای در اتاق اومد منم خودمو زدم به خواب که یهو یوری با سرعت اومد پیشم التماس میکرد بیدار شم چون ترسیده بود منم برای اینکه اذیتش کنم بهش بی محلی کردم و خودمو زدم به خواب بعد چند دقیقه صدای آروم گریه میومد چشامو باز کردم دیدم یوری داره گریه میکنه!!!! از خواب پریدم یوری با ترس نگام کرد شونه هاشو گرفتم گفتم کوک: چرا گریه میکنی ها !؟ چیشده ! بهم زل زده بود که محکم بغلم کرد سرشو گذاشته بود رو سی..نم مثل بچه کوچولو ها گریه میکرد منم محکم بغلش کردم پشتشو ناز میکردم که آروم بشه همینجوری تو بغلم با بغض گفت یوری: خیلی بیشعورییی نمیگی من میترسم خودتو میزنی به خواب کوک: پس کوچولو ترسیده بعدشم تو مگه نگفتی با من قهری هوم یوری: باهات هنوزم قهرم کوک: پس برو تو اتاق خودت سریع رو تخت دراز کشید...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه ❤️✨️
۲۵.۳k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.