نوشیدن خون قرمز
🩸𝐃𝐫𝐢𝐧𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐥𝐨𝐨𝐝🩸
(𝐏𝐚𝐫𝐭 43)
( تیدا و شوگا رفتن وسط و تانگو رقصیدن و با بقیه کلی مسخره بازی در اوردن و بالاخره جشن تموم شد و همه رفتن خونه هاشون...)
( تو اتاق ات و تهیونگ)....
ات: ای پاهام.... (کفشاشو در اورد و پرت کرد اونور)....
ات: خوبه دیروز رفتیم سونوگرافی..... وگرنه شک میکردم از اینکه که چرا پریود نشدم....
تهیونگ: ( میخنده)....
( تهیونگ و ات لباساشونو عوض کردن و تهیونگ بالا تنه اش لخت بود ولی پایین تنه اش شلوارک پوشیده بود و ات هم لباس خوابش جوری بود که چاک سینه اش زده بود بیرون و شلوارکش هم تا نصف باسنش بود و تهیونگ رفت دراز کشید و گفت....)
تهیونگ: قبلا ها خجالت میکشیدی....
ات: ( پوزخند میزنه)..... حالا دیگه نمیکشم که چی؟!....
تهیونگ: هیچی بیا بخوابیم....
ات: صبر کن..... ( رفت نشست رو شکم تهیونگ و دستاشو رو بازو های تهیونگ میکشید و تهیونگ هم دستاشو گذاشت رو جای لخت باسن ات....)
ات: اون شب باهام قهر کردی..... میخوام جبران کنم....
تهیونگ: بیبی بچه تو شکمته....
ات: میدونم .... ولی جور دیگه ای جبران میکنم.....
تهیونگ: واقعا؟!.... باشه خودت خواستیا....
ات: اوهوم..... ( من خوشم نمیاد سانسور کنم پس مینویسم😂😅)
ات: اوهوم.....( خودشو خم کرد و لباشو گذاشت رو لبای تهیونگ و دستاشو انداخت دور گردن تهیونگ و تهیونگ هم دستاش رو باسن ات بود و هعی بدنشو لمس میکرد و اروم مک میزد..... بعد چند مین جدا شدن و تهیونگ لباشو برد سمت گوش ات و اروم زمزمه کرد و گفت....)
تهیونگ: بیبی من شیطون شده....
ات: ( میخنده)....
( تهیونگ لباشو میبره سمت گردن ات و اروم مک میزنه)
( هر دوتاشون در حال لذت بردن بودن که یهو ات دستش میزاره رو شکمش و یه اخ میگه)
( تهیونگ سریع ازش جدا شد و با نگرانی بهش نگاه کرد و گفت)
تهیونگ: چی شد؟!....
ات: نمیدونم ولی احساس کردم یه چیزی خورد به شکمم....
تهیونگ: ( میخنده).... به خاطر اینه که بچمون داره رشد میکنه....
ات: ( میخنده)..... بسه دیگه من خوابم میاد.....
تهیونگ: من تازه داشتم لذت میبردم چی چیو خوابم میاد....
ات: ( رفت سمت لبای تهیونگ و یه بوس 1 ثانیه زد و از شکمش بلند شد و رفت سر جای خودش و پشت به تهیونگ خوابید)....
تهیونگ: الاغ..... ( میخنده)
( تهیونگ هم دراز کشید و از پشت ات بغل کرد و خوابیدن....)
5 ماه بعد:
( تو بیمارستان)
ات ویو
دکتر اون مایه چندش رو زد رو شکمم و گفت....
دکتر: چشمتون روشن..... بچه اتون دختره....
تهیونگ: واقعا؟!..... من عاشق دخترم بالاخره ارزوم بر اورده شد....
ات: وای من فک میکردم پسره..... پس چرا انقد شکمم باد کرده.....
دکتر: طبیعیه....
ات: هوفففف
ادامه اش تو کامنتا.....
(𝐏𝐚𝐫𝐭 43)
( تیدا و شوگا رفتن وسط و تانگو رقصیدن و با بقیه کلی مسخره بازی در اوردن و بالاخره جشن تموم شد و همه رفتن خونه هاشون...)
( تو اتاق ات و تهیونگ)....
ات: ای پاهام.... (کفشاشو در اورد و پرت کرد اونور)....
ات: خوبه دیروز رفتیم سونوگرافی..... وگرنه شک میکردم از اینکه که چرا پریود نشدم....
تهیونگ: ( میخنده)....
( تهیونگ و ات لباساشونو عوض کردن و تهیونگ بالا تنه اش لخت بود ولی پایین تنه اش شلوارک پوشیده بود و ات هم لباس خوابش جوری بود که چاک سینه اش زده بود بیرون و شلوارکش هم تا نصف باسنش بود و تهیونگ رفت دراز کشید و گفت....)
تهیونگ: قبلا ها خجالت میکشیدی....
ات: ( پوزخند میزنه)..... حالا دیگه نمیکشم که چی؟!....
تهیونگ: هیچی بیا بخوابیم....
ات: صبر کن..... ( رفت نشست رو شکم تهیونگ و دستاشو رو بازو های تهیونگ میکشید و تهیونگ هم دستاشو گذاشت رو جای لخت باسن ات....)
ات: اون شب باهام قهر کردی..... میخوام جبران کنم....
تهیونگ: بیبی بچه تو شکمته....
ات: میدونم .... ولی جور دیگه ای جبران میکنم.....
تهیونگ: واقعا؟!.... باشه خودت خواستیا....
ات: اوهوم..... ( من خوشم نمیاد سانسور کنم پس مینویسم😂😅)
ات: اوهوم.....( خودشو خم کرد و لباشو گذاشت رو لبای تهیونگ و دستاشو انداخت دور گردن تهیونگ و تهیونگ هم دستاش رو باسن ات بود و هعی بدنشو لمس میکرد و اروم مک میزد..... بعد چند مین جدا شدن و تهیونگ لباشو برد سمت گوش ات و اروم زمزمه کرد و گفت....)
تهیونگ: بیبی من شیطون شده....
ات: ( میخنده)....
( تهیونگ لباشو میبره سمت گردن ات و اروم مک میزنه)
( هر دوتاشون در حال لذت بردن بودن که یهو ات دستش میزاره رو شکمش و یه اخ میگه)
( تهیونگ سریع ازش جدا شد و با نگرانی بهش نگاه کرد و گفت)
تهیونگ: چی شد؟!....
ات: نمیدونم ولی احساس کردم یه چیزی خورد به شکمم....
تهیونگ: ( میخنده).... به خاطر اینه که بچمون داره رشد میکنه....
ات: ( میخنده)..... بسه دیگه من خوابم میاد.....
تهیونگ: من تازه داشتم لذت میبردم چی چیو خوابم میاد....
ات: ( رفت سمت لبای تهیونگ و یه بوس 1 ثانیه زد و از شکمش بلند شد و رفت سر جای خودش و پشت به تهیونگ خوابید)....
تهیونگ: الاغ..... ( میخنده)
( تهیونگ هم دراز کشید و از پشت ات بغل کرد و خوابیدن....)
5 ماه بعد:
( تو بیمارستان)
ات ویو
دکتر اون مایه چندش رو زد رو شکمم و گفت....
دکتر: چشمتون روشن..... بچه اتون دختره....
تهیونگ: واقعا؟!..... من عاشق دخترم بالاخره ارزوم بر اورده شد....
ات: وای من فک میکردم پسره..... پس چرا انقد شکمم باد کرده.....
دکتر: طبیعیه....
ات: هوفففف
ادامه اش تو کامنتا.....
۹.۱k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.