𝗺𝘆 𝗰𝗿𝘂𝗲𝗹 𝗺𝗮𝘀𝘁𝗲𝗿
#𝗺𝘆_𝗰𝗿𝘂𝗲𝗹_𝗺𝗮𝘀𝘁𝗲𝗿
𝗽𝗮𝗿𝘁 11
تهیونگ:خب پس....(روی ات خیمه میزنه)
ات:ت.تهی.ونگ(ترس)
تهیونگ:جانم(خمار)
ات:من..من میترسم
تهیونگ:نترس به من اعتماد کن
ات:اوکی(آروم)
تهیونگ شروع به بوسیدن ات کرد و......بقیه با ذهن مریضتون😂
تهیونگ:ایییی خسته شدم(نفس نفس و روی تخت دراز کشید)
ات:تهیونگی درد دارم(نفس نفس)
تهیونگ:وایسا الان زیر دلتو میمالم
ات:پاهامو چیکار میکنی نمیتونم راه برم
تهیونگ:اونم برات میمالم
ات:تهیونگاااااا
تهیونگ:باشه باشه من حرف نمیزنم من لال😂
ات:بیتربیت
تهیونگ:ات یه سوال دارم
ات:جانم بپرس
تهیونگ:برام عجیبه که چرا خانوادت دنبالت نیومدن
ات:چون من خونه داشتم و زندگی میکردم بعد اینکه بابام ازم بدش میاد ولی مامانم خیلی دوسم داره و هوامو داره هميشه حتی مامانم دیگه بابامو دوست نداره اما بخاطر اینکه جرات نداره چیزی نمیگه وگرنه تا الان طلاق گرفته بود
تهیونگ:اها میگم میخوای به مامانت زنگ بزنی؟
ات:اجازه دارم؟
تهیونگ:معلومه(گوشیشو میده)بفرما بانو
ات:ممنونم....شماره رو گرفت
..............
..................
مامان ات:بله بفرمایید
ات:سلام مامانی
مامان ات:ات خودتی؟
ات:آره مامانی منم
مامان ات:ای دختره چشم سفید معلومه کجایی نمیدونی چقدر برات گریه کردم
ات:ببخشید مامانی
مامان ات:کجایی الان
ات:پیش دوست پسرم
مامان ات:تو الان چی گفتی
ات:حالا بعدا توضیح میدم......مامان بابا که خونه نیست
مامان ات:نه نیستش تا شب نمیاد
ات:اها باشه..مامانی
مامان ات:جانم دخترم
ات:وسایلاتو جمع میخوام بیام ببرمت پیش خودم
مامان ات:ولی دخترم برای دوست پسرت دردسر میشه
ات:مامان تو نگران این موضوع نباش تا یه ساعت دیگه میام دنبالت
مامان ات:باشه دخترم منم الان میرم وسایلامو جمع کنم
ات:باشه خداحافظ
مامان ات:خداحافظ
.............
.................
ات:ممنونم تهیونگی
تهیونگ:خواهش
ات:تهیونگا ببخشید بدون اجازه ازت به مامانم گفتم بیاد پیشمون
تهیونگ:این چه حرفیه ات تو خانم این خونهای هر کاری دوست داری بکن
ات:دوشت دالم(کیوت)
تهیونگ:من بیشتر زندگیم(سرشو بوس کرد)
ات:بغلم کن دیگه لخت که روی تخت دراز کشیدیم حداقل بغلم کن گرمشم
تهیونگ:پتو روت هستا
ات:(نگاه بد)
تهیونگ:غلط کردم
شرط
لایک:20
کامنت:15
𝗽𝗮𝗿𝘁 11
تهیونگ:خب پس....(روی ات خیمه میزنه)
ات:ت.تهی.ونگ(ترس)
تهیونگ:جانم(خمار)
ات:من..من میترسم
تهیونگ:نترس به من اعتماد کن
ات:اوکی(آروم)
تهیونگ شروع به بوسیدن ات کرد و......بقیه با ذهن مریضتون😂
تهیونگ:ایییی خسته شدم(نفس نفس و روی تخت دراز کشید)
ات:تهیونگی درد دارم(نفس نفس)
تهیونگ:وایسا الان زیر دلتو میمالم
ات:پاهامو چیکار میکنی نمیتونم راه برم
تهیونگ:اونم برات میمالم
ات:تهیونگاااااا
تهیونگ:باشه باشه من حرف نمیزنم من لال😂
ات:بیتربیت
تهیونگ:ات یه سوال دارم
ات:جانم بپرس
تهیونگ:برام عجیبه که چرا خانوادت دنبالت نیومدن
ات:چون من خونه داشتم و زندگی میکردم بعد اینکه بابام ازم بدش میاد ولی مامانم خیلی دوسم داره و هوامو داره هميشه حتی مامانم دیگه بابامو دوست نداره اما بخاطر اینکه جرات نداره چیزی نمیگه وگرنه تا الان طلاق گرفته بود
تهیونگ:اها میگم میخوای به مامانت زنگ بزنی؟
ات:اجازه دارم؟
تهیونگ:معلومه(گوشیشو میده)بفرما بانو
ات:ممنونم....شماره رو گرفت
..............
..................
مامان ات:بله بفرمایید
ات:سلام مامانی
مامان ات:ات خودتی؟
ات:آره مامانی منم
مامان ات:ای دختره چشم سفید معلومه کجایی نمیدونی چقدر برات گریه کردم
ات:ببخشید مامانی
مامان ات:کجایی الان
ات:پیش دوست پسرم
مامان ات:تو الان چی گفتی
ات:حالا بعدا توضیح میدم......مامان بابا که خونه نیست
مامان ات:نه نیستش تا شب نمیاد
ات:اها باشه..مامانی
مامان ات:جانم دخترم
ات:وسایلاتو جمع میخوام بیام ببرمت پیش خودم
مامان ات:ولی دخترم برای دوست پسرت دردسر میشه
ات:مامان تو نگران این موضوع نباش تا یه ساعت دیگه میام دنبالت
مامان ات:باشه دخترم منم الان میرم وسایلامو جمع کنم
ات:باشه خداحافظ
مامان ات:خداحافظ
.............
.................
ات:ممنونم تهیونگی
تهیونگ:خواهش
ات:تهیونگا ببخشید بدون اجازه ازت به مامانم گفتم بیاد پیشمون
تهیونگ:این چه حرفیه ات تو خانم این خونهای هر کاری دوست داری بکن
ات:دوشت دالم(کیوت)
تهیونگ:من بیشتر زندگیم(سرشو بوس کرد)
ات:بغلم کن دیگه لخت که روی تخت دراز کشیدیم حداقل بغلم کن گرمشم
تهیونگ:پتو روت هستا
ات:(نگاه بد)
تهیونگ:غلط کردم
شرط
لایک:20
کامنت:15
۲۵۴
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.