𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐
،،۱۵ دقیقه بعد،،
ات ويو
با دوباره باز شدن در خونه عصبی نفس بلندی کشیدم که جانگ کوک خودش رو انداخت رو مبل چرمی حال که دقیقا رو به روی من بود.........
ات : معنی کلمه حریم خصوصی رو متوجه نمیشی؟ نه ؟
جانگ کوک: بازم میخوایم برگردیم سر همون بحث تکراری.........
ات: نه
جانگ کوک: من احمق نیستم ات میفهمم نگران هانولی ........ اما اون همیشه بادیگارد و کلی نگهبان دورشه ...... هانول باید بیزنس خانوادگی رو پیش ببره
ات :(با چشمهای اشکی نگاهی به جانگ کوک کردم و بعد به زمین خونه ) باید قول بدی همیشه مراقبش باشی و هیچ وقت آسیب نبینه......
جانگ کوک با لبخند از جاش پاشد و اومد سمت تو و آروم دستت رو کشید که بلند بشی .... با فاصله خیلی کم رو به رو هم و ایستاده بودین ...... دستش رو انداخت دور کمرت و با فشاری که آورد تو رو محکم به خودش کبوند و فاصله بینتون به هیچ تبدیل شد با قلبی رسما از تپش داشت از سینهات میزد بیرون بهش خیره شدی که محکم بغلت کرد
جانگ کوک : چرا ولم کردی؟ منکه همیشه تو رو تو امنیت گذاشتم ....... جانگ کوک میدونست بعد از پرسیدن این حرف من پسش میزدم اما قبل از اینکه کاری بتونم بکنم لباش رو محکم به لبام کوبید..... با حس گرمای لبش روی لبام چشمام رو بستم ....... بوسه اش عمیق بود مثل همیشه هیچ بلد نبود آروم ببوسه همیشه با تمام وجودش لبام رو میمکید که انگار شیره وجودم رو میکشید ....... با دستاش که پشت کمرم بود آروم نوازش وار روی کمرم رو لمس می کرد و با اون یکی دست آزادش صورتم رو قاب کرده بود........ بعد از چند ثانيه ..... بوسه رو قطع کرد و همونطور که نفس نفس میزد بهم خیره شد........ انگشتش رو روی لبای خیسم کشید که نگاهم رو ازش گرفتم ..... دقیقا در ثانیه های قبل همسر سابقم رو بوسیده بودم؟؟؟
جانگ کوک : ببخشید ...... یه لحظه احساساتم روم غلبه کرد ........
ات:( بدون اینکه حرفی بزنم آروم از بغلش بیرون اومدم و رفتم توی اتاقم )
از اونجایی که فردا آخر هفته بود و هانول باید میرفت پیش پدرش ..... جانگ کوک کل بعد از ظهر رو خونه من موند و وسایل هانول رو جمع کرد ..... تمام تلاشم رو میکردم که ازش فرار کنم و چشم تو چشم نشیم......
///ادامه تو کامنت ها////
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐
،،۱۵ دقیقه بعد،،
ات ويو
با دوباره باز شدن در خونه عصبی نفس بلندی کشیدم که جانگ کوک خودش رو انداخت رو مبل چرمی حال که دقیقا رو به روی من بود.........
ات : معنی کلمه حریم خصوصی رو متوجه نمیشی؟ نه ؟
جانگ کوک: بازم میخوایم برگردیم سر همون بحث تکراری.........
ات: نه
جانگ کوک: من احمق نیستم ات میفهمم نگران هانولی ........ اما اون همیشه بادیگارد و کلی نگهبان دورشه ...... هانول باید بیزنس خانوادگی رو پیش ببره
ات :(با چشمهای اشکی نگاهی به جانگ کوک کردم و بعد به زمین خونه ) باید قول بدی همیشه مراقبش باشی و هیچ وقت آسیب نبینه......
جانگ کوک با لبخند از جاش پاشد و اومد سمت تو و آروم دستت رو کشید که بلند بشی .... با فاصله خیلی کم رو به رو هم و ایستاده بودین ...... دستش رو انداخت دور کمرت و با فشاری که آورد تو رو محکم به خودش کبوند و فاصله بینتون به هیچ تبدیل شد با قلبی رسما از تپش داشت از سینهات میزد بیرون بهش خیره شدی که محکم بغلت کرد
جانگ کوک : چرا ولم کردی؟ منکه همیشه تو رو تو امنیت گذاشتم ....... جانگ کوک میدونست بعد از پرسیدن این حرف من پسش میزدم اما قبل از اینکه کاری بتونم بکنم لباش رو محکم به لبام کوبید..... با حس گرمای لبش روی لبام چشمام رو بستم ....... بوسه اش عمیق بود مثل همیشه هیچ بلد نبود آروم ببوسه همیشه با تمام وجودش لبام رو میمکید که انگار شیره وجودم رو میکشید ....... با دستاش که پشت کمرم بود آروم نوازش وار روی کمرم رو لمس می کرد و با اون یکی دست آزادش صورتم رو قاب کرده بود........ بعد از چند ثانيه ..... بوسه رو قطع کرد و همونطور که نفس نفس میزد بهم خیره شد........ انگشتش رو روی لبای خیسم کشید که نگاهم رو ازش گرفتم ..... دقیقا در ثانیه های قبل همسر سابقم رو بوسیده بودم؟؟؟
جانگ کوک : ببخشید ...... یه لحظه احساساتم روم غلبه کرد ........
ات:( بدون اینکه حرفی بزنم آروم از بغلش بیرون اومدم و رفتم توی اتاقم )
از اونجایی که فردا آخر هفته بود و هانول باید میرفت پیش پدرش ..... جانگ کوک کل بعد از ظهر رو خونه من موند و وسایل هانول رو جمع کرد ..... تمام تلاشم رو میکردم که ازش فرار کنم و چشم تو چشم نشیم......
///ادامه تو کامنت ها////
۳۶.۱k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.