the mafia
شروع کرد اروم اروم از پله ها بالا رفتن
ما هم به اوجما گفتیم براش لباس ببره وقتی مطمعن شدیم عوض کرده رفتیم بالا یه گوشه اتاق باز هم با سر پایین وایساده بود اروم رفتم کنارش
کوک: چرا همش این طوری هستی؟
هیچ واکنشی. نشون نداد
کوک: وقتی باهاش حرف میزنم به من نگاه کن
چونش رو اوردم بالا که با چشمای خونینش مواجه شدم سرش رو از تو دستم کشید منم رفتم نزدیکش یه بوسه کوچیک رو گردنش گذاشتم و
کوک: امشب خوش میگذره، فکر بد نکن قرار نی کاری باهات بکنیم
من و ته شروع کردین به در اوردن لباس هامون و اونم با خجالت نگاهمون میکرد
ته: بدن های خوبی داریم؟
ارن: چی؟
کوک: همون که شنیدی
ارن: خب... بد نیس
ته: دیگه گریه نکن من رو گریه هات حساسما (اشک هاش رو پاک کرد)
وقتی عوض کردیم رفتیم توی تخت تقریبا سه نفرمون
کوک: منتظر چی هستی بیا اینجا دیگه
با خجالت بینمون خوابید و ما هم شروع به صحبت باهاش کردیم
کوک: خب ارن خانم چه کاری هیجان زدت میکنه؟؟؟؟
ارن: ای... اینکه دست بزارن دور کمرم
اروم دستمو دور کمرش گذاشتم و لمس کردم
کوک: این طوری؟
با دستاش جلو صورتش رو گرف
ته: برا منم هستا سمت خودت رو دست بزن
ویو ارن
با اینکه هم استرس داشتم هم ناراحت بودم ولی همچین بد هم نیستا دارن سر کمر من دعوا میکنن اخر هم هر دو گرفتنش
ته: نظرت چیه فردا جرعت حقیقت بازی کنیم؟
ارن: با.. باشه
کوک: چرا لکنت داری؟ ما که کاریت نداریم
ارن: ب... ببخش.. ید
ته: زبون این به این زودی زودی ها درست نمیشه
کوک: اون رو ولش... امشب تو بغل کی میخوابی؟
ته: هر کسب رو انتخواب کردی اون یکی دستش از زیر لباس دور کمرته
ارن: خب من... من...
کوک: سنگ کاغذ قیچی بازی میکنیم
کوک برد
کوک: بیا بغلم
رفتم تو بغلش که اروم سرش تو سینم فرو کرد ته هم دستش دور کمرش انداخت و با هم خوابیدیم
ما هم به اوجما گفتیم براش لباس ببره وقتی مطمعن شدیم عوض کرده رفتیم بالا یه گوشه اتاق باز هم با سر پایین وایساده بود اروم رفتم کنارش
کوک: چرا همش این طوری هستی؟
هیچ واکنشی. نشون نداد
کوک: وقتی باهاش حرف میزنم به من نگاه کن
چونش رو اوردم بالا که با چشمای خونینش مواجه شدم سرش رو از تو دستم کشید منم رفتم نزدیکش یه بوسه کوچیک رو گردنش گذاشتم و
کوک: امشب خوش میگذره، فکر بد نکن قرار نی کاری باهات بکنیم
من و ته شروع کردین به در اوردن لباس هامون و اونم با خجالت نگاهمون میکرد
ته: بدن های خوبی داریم؟
ارن: چی؟
کوک: همون که شنیدی
ارن: خب... بد نیس
ته: دیگه گریه نکن من رو گریه هات حساسما (اشک هاش رو پاک کرد)
وقتی عوض کردیم رفتیم توی تخت تقریبا سه نفرمون
کوک: منتظر چی هستی بیا اینجا دیگه
با خجالت بینمون خوابید و ما هم شروع به صحبت باهاش کردیم
کوک: خب ارن خانم چه کاری هیجان زدت میکنه؟؟؟؟
ارن: ای... اینکه دست بزارن دور کمرم
اروم دستمو دور کمرش گذاشتم و لمس کردم
کوک: این طوری؟
با دستاش جلو صورتش رو گرف
ته: برا منم هستا سمت خودت رو دست بزن
ویو ارن
با اینکه هم استرس داشتم هم ناراحت بودم ولی همچین بد هم نیستا دارن سر کمر من دعوا میکنن اخر هم هر دو گرفتنش
ته: نظرت چیه فردا جرعت حقیقت بازی کنیم؟
ارن: با.. باشه
کوک: چرا لکنت داری؟ ما که کاریت نداریم
ارن: ب... ببخش.. ید
ته: زبون این به این زودی زودی ها درست نمیشه
کوک: اون رو ولش... امشب تو بغل کی میخوابی؟
ته: هر کسب رو انتخواب کردی اون یکی دستش از زیر لباس دور کمرته
ارن: خب من... من...
کوک: سنگ کاغذ قیچی بازی میکنیم
کوک برد
کوک: بیا بغلم
رفتم تو بغلش که اروم سرش تو سینم فرو کرد ته هم دستش دور کمرش انداخت و با هم خوابیدیم
۴.۶k
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.