< زیـبـاتَـر اَز مـاه >
< زیـبـاتَـر اَز مـاه >
part: ⁴
اگوست دی شینوبو رو گذاشتن رو تخت و لباساشو عوض کرد و نشست رو تخت و گف
اگوست دی: بگیر بخواب شب بخیر (گرف خوابید)
شینوبو: چی چی شب بخیر منو چرا اوردی اینجا؟ برای چی من اینجا؟
اگوست دی: میفهمی الان بخواب
شینوبو دیگه حرفی نزد و نشست زانوهاشو بغل کرد و تا خود صبح گریه کرد چشم رو هم نزاشت ( اخیی شینوبو😂)
فلش فک به ساعت هشت صبح
ویو اگوست دی: از خواب بیدار شدم دیدیم که شینوبو نشسته چشماش قرمز شده جای اشکاش رو صورتش خشک شده بود
شینوبو: چه عجب بیدار شدی نگفتی یه ادمی اینجا زندس مردس خفه شده نشده اصلا جنازش افتاده گرفتی خوابیدی منم گریه کردم (با صدای گرفته)
اگوست دی: میخای بدونی چرا اوردمت اینجا؟
شینوبو: اوهوم
اگوست دی: من خیلی تنها هستم همه ازم میترسن و فرار میکنن و بیشتر دخترا هم هر.زه هستن... میشه دوس دخترم بشی؟
شینوبو: ولی... من ازت نمیترسم... من ازت خوشم میاد
اگوست دی: واقعا؟
شینوبو: واقعا
اگوست دی شینوبو رو میکشه تو بغل خودش و بغلش میکنه
اگوست دی: خیلی دوست دارم
شینوبو: منم همینطور....
دیگه نمیزارم تا فردا
نـارنـگـی مـافـیـا...
part: ⁴
اگوست دی شینوبو رو گذاشتن رو تخت و لباساشو عوض کرد و نشست رو تخت و گف
اگوست دی: بگیر بخواب شب بخیر (گرف خوابید)
شینوبو: چی چی شب بخیر منو چرا اوردی اینجا؟ برای چی من اینجا؟
اگوست دی: میفهمی الان بخواب
شینوبو دیگه حرفی نزد و نشست زانوهاشو بغل کرد و تا خود صبح گریه کرد چشم رو هم نزاشت ( اخیی شینوبو😂)
فلش فک به ساعت هشت صبح
ویو اگوست دی: از خواب بیدار شدم دیدیم که شینوبو نشسته چشماش قرمز شده جای اشکاش رو صورتش خشک شده بود
شینوبو: چه عجب بیدار شدی نگفتی یه ادمی اینجا زندس مردس خفه شده نشده اصلا جنازش افتاده گرفتی خوابیدی منم گریه کردم (با صدای گرفته)
اگوست دی: میخای بدونی چرا اوردمت اینجا؟
شینوبو: اوهوم
اگوست دی: من خیلی تنها هستم همه ازم میترسن و فرار میکنن و بیشتر دخترا هم هر.زه هستن... میشه دوس دخترم بشی؟
شینوبو: ولی... من ازت نمیترسم... من ازت خوشم میاد
اگوست دی: واقعا؟
شینوبو: واقعا
اگوست دی شینوبو رو میکشه تو بغل خودش و بغلش میکنه
اگوست دی: خیلی دوست دارم
شینوبو: منم همینطور....
دیگه نمیزارم تا فردا
نـارنـگـی مـافـیـا...
۲.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.