پارت ۱۱
دستمو رو دهنم گذاشتم قلبم بیشتر از هر لحظه دیگه ای بیشتر میزد به خودم اومدم یه نفس عمیق کشیدم رفتم سمت در برگشتم تکیه دادم به در من:واییی دختر دیگه نمی تونی خودتو کنترل کنی اوففف لباسمو عوض کردم رفتم پایین نشستم پشت میز صبحونه خوردم حرف نمیزدیم باهم هی نگاهشو مینداخت رو من نگاش میکردم نگاهشو میبرد (وایی خدا😂😂) هی نگاه میکرد من نگاش میکردم اونور و نگاه میکرد همون موقع یهو گفت پخخ پریدم من:چتهههههههه ترسیدممم از خنده پاره شده بود با قیافم نگاه کرد پرید تو گلوش من:دیگه کاریت ندارم ولی بعدش نگران شدم و زدم پشت کمرش من:حقت بود گوزو کوک:قیافت دیدنی بود هه سو از خندش منم خندم گرفت دستمو گرفت کشید برد جلو صورتش دستشو رو موهام گذاشت محکم لبامو بوسید مک میزد میخواستم ازش جدا شم ولی یه چیزی نزاشتم جدا شم و همراهی کردم همونجوری نشستم رو پاهاش دستمو دور گردنش حلقه کردم اونم موهامو نوازش میکرد چشمامو باز کردم فاصله گرفت کوک:عشق من میشی هه سو نمیزارم احساس ناامنی کنی پیشم بمون من بدون تو میمیرم این چیزی بود که میخواستم بهت بگم من:پس ثابت کن کوک:امروز برات ثابت شد هه سو بهت فهموندم من حاضرم بخاطرت جونمم بدم یکم فکر کردم من:آه دختریه احمق راست میگه اون بخاطر من جونشو به خطر انداخت من:باشه پیشت میمونم خندید لبامو بوسید کوک:شب کلی باهات کار دارم بیبی (اسمارت هست هرکی خواست پی وی😈😐😂🤣🤣) صبحونمونو خوردیم جونگ کوک کاراشو انجام داد و منم داشتم با گوشیم ور میرفتم که پیام اومد برام تهیونگ:هه سو آبجی دلم برات تنگ شده فکرامو کردم دیگه کسیو به قتل نمیرسونم ولی مافیا میمونم و بجاش جنس اینور اونور میکنم نمی تونم ناراحتیتو ببینم میام پیشت
۴۷.۳k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.