عشق در نگاه اول پارت ۶
ویو ا.ت
بعد از اینکه مراسم تموم شد داشتم میزا رو جمع میکردم که دیدم کوک داره میاد طرفم
کوک : ا.ت ؟
ا.ت : بله ؟
کوک : میتونم شمارتو داشته باشم؟
ا.ت : ولی برای چی ؟
کوک : به عنوان دوست
ا.ت : عا بله حتما .............
کوک : ممنونم
ا.ت خواهش میکنم
ویو کوک
بعد از اینکه مراسم تموم شد رفتم دنبال ا.ت دیدم داره روی میزارو جمع میکنه رفتم طرفش و ازش خواستم شمارشو بهم بده بعدم رفتم خونه
ویو ا.ت
کارام که تموم شد با یورا و یونجی میخواستیم بریم خونه رفتیم سوار ماشین شدیم
یورا : ا.ت خبریه ؟
ا.ت : چه خبری ؟
یونجی : فکر کردی نمیدونیم با داماد گرم گرفته بودی ؟
ا.ت : چی میگین بچه ها اون خودش زن داره
پرش زمانی به خونه
ویو ا.ت
رفتیم خونه یورا و یونجی خوابیدن اما من از گشنگی نتونستم بخوابم بلند شدم واسه خودم یکم رامیون درست کردم و خوردم رفتم توی اتاقم که دیدم یه پیام برای گوشیم اومد
کوک : سلام خوبی
ا.ت : ببخشید شما ؟
کوک : جونگکوکم
ا.ت : آها بله ببخشید کاری داشتین ؟
کوک : میگم فردا کاری نداری باهم بریم بیرون
ا.ت : نه اما شما خودتون زن دارین
کوک : فردا بیا همه چی رو برات توضیح میدم فردا بیا به کافه ........ ساعت ۴
ا.ت : باشه حتما
کوک : شبت بخیر
ا.ت : شب بخیر
ویو کوک
بعد از اینکه رفتم خونه اه باید با این دختره روی یه تخت بخوابم ولی من اصلا خوابم نمیبرد همش تو فکر ا.ت بودم یادم افتاد که شمارشو گرفتم تصمیم گرفتم بهش پیام بدم و بهش گفتم فردا باهام بیاد بیرون تا براش بگم این ازدواج اجباریه
ویو ا.ت
یعنی چی میخواد بهم بگه وای نکنه ازم خوشش اومده اه چی میگی ا.ت اون خودش زن داره ولی من خیلی دوسش دارم توی همین فکرا بودم که خوابم برد ........
بعد از اینکه مراسم تموم شد داشتم میزا رو جمع میکردم که دیدم کوک داره میاد طرفم
کوک : ا.ت ؟
ا.ت : بله ؟
کوک : میتونم شمارتو داشته باشم؟
ا.ت : ولی برای چی ؟
کوک : به عنوان دوست
ا.ت : عا بله حتما .............
کوک : ممنونم
ا.ت خواهش میکنم
ویو کوک
بعد از اینکه مراسم تموم شد رفتم دنبال ا.ت دیدم داره روی میزارو جمع میکنه رفتم طرفش و ازش خواستم شمارشو بهم بده بعدم رفتم خونه
ویو ا.ت
کارام که تموم شد با یورا و یونجی میخواستیم بریم خونه رفتیم سوار ماشین شدیم
یورا : ا.ت خبریه ؟
ا.ت : چه خبری ؟
یونجی : فکر کردی نمیدونیم با داماد گرم گرفته بودی ؟
ا.ت : چی میگین بچه ها اون خودش زن داره
پرش زمانی به خونه
ویو ا.ت
رفتیم خونه یورا و یونجی خوابیدن اما من از گشنگی نتونستم بخوابم بلند شدم واسه خودم یکم رامیون درست کردم و خوردم رفتم توی اتاقم که دیدم یه پیام برای گوشیم اومد
کوک : سلام خوبی
ا.ت : ببخشید شما ؟
کوک : جونگکوکم
ا.ت : آها بله ببخشید کاری داشتین ؟
کوک : میگم فردا کاری نداری باهم بریم بیرون
ا.ت : نه اما شما خودتون زن دارین
کوک : فردا بیا همه چی رو برات توضیح میدم فردا بیا به کافه ........ ساعت ۴
ا.ت : باشه حتما
کوک : شبت بخیر
ا.ت : شب بخیر
ویو کوک
بعد از اینکه رفتم خونه اه باید با این دختره روی یه تخت بخوابم ولی من اصلا خوابم نمیبرد همش تو فکر ا.ت بودم یادم افتاد که شمارشو گرفتم تصمیم گرفتم بهش پیام بدم و بهش گفتم فردا باهام بیاد بیرون تا براش بگم این ازدواج اجباریه
ویو ا.ت
یعنی چی میخواد بهم بگه وای نکنه ازم خوشش اومده اه چی میگی ا.ت اون خودش زن داره ولی من خیلی دوسش دارم توی همین فکرا بودم که خوابم برد ........
۶.۱k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.