عشق ممنوعه 🧡 ☆Part ۶☆
بعد از صبحونه من رفتم شرکت ولی وقتی برگشتم باید از سومی عذرخواهی کنیم
(سومی)
تیسا حوصلش سر رفته بود و گفت بریم پارک منم تصمیم گرفتم ببرمش و به یکی از محافظا گفتم به تهیونگ خبر بدن و خودمم مشغول حاضر کردن تیسا شدم و خودمم آماده شدم و با دوتا از محافظا رفتیم به یکی از پارک های سئول و بعد از نیم ساعت رسیدیم و تیسا با کلی ذوق از ماشین پیاده شد منم پشت سرش راه افتادم ، بعد از کلی بازی کردن تیسا خسته شد و ما برگشتیم خونه و تو راه برگشت تیسا توی بغل من خوابش برد ، وقتی رسیدیم خونه من اون رو بغل کردم و بردمش توی اتاق خودش و لباساش رو خیلی آروم عوض کردم و رفتم اتاق خودم و رفتم حموم و بعد از اون موهامو خشک کرد و رفتم پایین پیش اجوما
اجوما: اومدین شما
سومی: آره یه چهل دقیقه ای میشه
اجوما: تیسا خوابیده؟
سومی: بله امم اجوما میشه یه سوالی ازتون بپرسم؟
اجوما: آره عزیزم
سومی: من شنیدم آقای کیم خیلی همسر سابقشونو دوست داشتن این درسته؟
اجوما: دوست داشتن چیه اونا عاشق هم بودن جوری که برای هم میمردن حتی یکبارم دعواشون نشده بود اونا از بچگی باهم دوست بودن و از ۱۵ سالگی هم رابطه عاشقانشون شروع شد و تو ۲۳ سالگی باهم ازدواج کردن
سومی: حتما وقتی همسرشون فوت کرد خیلی ناراحت شدن
اجوما: آره تهیونگ خیلی داغون شد جوری که حتی با تیسا هم حرف نمیزد ولی خب الان یک سال از اون ماجرا میگذره و تهیونگ حالش خیلی خوب شده ولی باز از درون حالش خوب نشده هنوز و به هیچ زن دیگه ای حتی نگاهم نمیندازه
نمیدونم چرا با شنیدن این حرف ها ناراحت شدم و حسودیم شد آخه به من چه ربطی داره زن خودش بوده دیگه
سومی: مرسی اجوما
ادامه روزمو هم به بازی با تیسا و کتاب خوندن گذشت ولی هنوزم دلم از حرفایی که درمورد همسر قبلی تهیونگ و احساساتشون به هم شنیدم گرفته بود نمیدونم چم شده چرا اینجوری شدم تو همین فکرا بودم که تهیونگ اومد خونه و تیسا از کنارم بلند شد و دوید پیش پدرش و بغلش کرد و تهیونگ هم بوسه ای رو گونه دخترش گذاشت حتی به اونم حسودیم شد وای خدا من چم شده آخه
کپی ممنوع ❌
(سومی)
تیسا حوصلش سر رفته بود و گفت بریم پارک منم تصمیم گرفتم ببرمش و به یکی از محافظا گفتم به تهیونگ خبر بدن و خودمم مشغول حاضر کردن تیسا شدم و خودمم آماده شدم و با دوتا از محافظا رفتیم به یکی از پارک های سئول و بعد از نیم ساعت رسیدیم و تیسا با کلی ذوق از ماشین پیاده شد منم پشت سرش راه افتادم ، بعد از کلی بازی کردن تیسا خسته شد و ما برگشتیم خونه و تو راه برگشت تیسا توی بغل من خوابش برد ، وقتی رسیدیم خونه من اون رو بغل کردم و بردمش توی اتاق خودش و لباساش رو خیلی آروم عوض کردم و رفتم اتاق خودم و رفتم حموم و بعد از اون موهامو خشک کرد و رفتم پایین پیش اجوما
اجوما: اومدین شما
سومی: آره یه چهل دقیقه ای میشه
اجوما: تیسا خوابیده؟
سومی: بله امم اجوما میشه یه سوالی ازتون بپرسم؟
اجوما: آره عزیزم
سومی: من شنیدم آقای کیم خیلی همسر سابقشونو دوست داشتن این درسته؟
اجوما: دوست داشتن چیه اونا عاشق هم بودن جوری که برای هم میمردن حتی یکبارم دعواشون نشده بود اونا از بچگی باهم دوست بودن و از ۱۵ سالگی هم رابطه عاشقانشون شروع شد و تو ۲۳ سالگی باهم ازدواج کردن
سومی: حتما وقتی همسرشون فوت کرد خیلی ناراحت شدن
اجوما: آره تهیونگ خیلی داغون شد جوری که حتی با تیسا هم حرف نمیزد ولی خب الان یک سال از اون ماجرا میگذره و تهیونگ حالش خیلی خوب شده ولی باز از درون حالش خوب نشده هنوز و به هیچ زن دیگه ای حتی نگاهم نمیندازه
نمیدونم چرا با شنیدن این حرف ها ناراحت شدم و حسودیم شد آخه به من چه ربطی داره زن خودش بوده دیگه
سومی: مرسی اجوما
ادامه روزمو هم به بازی با تیسا و کتاب خوندن گذشت ولی هنوزم دلم از حرفایی که درمورد همسر قبلی تهیونگ و احساساتشون به هم شنیدم گرفته بود نمیدونم چم شده چرا اینجوری شدم تو همین فکرا بودم که تهیونگ اومد خونه و تیسا از کنارم بلند شد و دوید پیش پدرش و بغلش کرد و تهیونگ هم بوسه ای رو گونه دخترش گذاشت حتی به اونم حسودیم شد وای خدا من چم شده آخه
کپی ممنوع ❌
۴۲.۳k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.