فیک(??Why you)پارت(78)
ا/ت:تعجب*
فوری رفت زیر تخت*
در باز شد *
ا/ت:وای خداااااااااا(ذهن)*
تپش قلب*
وقتی ا/ت داشت با استرس دست و پنجه ترم میکرد ،یه جسم سنگینی روی تخت افتاد و تخت بالا پایین شد*
ا/ت:تعجب*
ا/ت:آخ کلم....الان به فنا میرممممم(ذهن)*
صدای خروپف*
.....
.....
.....
.....
ا/ت:وات؟؟؟
ا/ت یواش یواش از زیر تخت اومد بیرون ،حدس میزد کی باشه ولی مطمئن نبود که میخواست نگاش کنه!*
ا/ت:ا/ت تو میتونی باشه...فقط انجامش بده بعد درو...آروم*
ا/ت یواش یواش بلند شد و جئون جونگ کوکی که بوی الکل میداد و روی تخت لش کرده بود رو دید*
ا/ت سرشو یکمی نزدیک کرد و بو کشید*
ا/ت:ایششششش....چقدر این زهره ماری بد بوعه حالم بهم خورد ....همیشه از مشروبات الکی متنفر بودم! آروم*
اومد کم کم آروم بره که دستش گرفته شد و پرت شد روی تخت*
ا/ت:تعجب*
جونگ کوک:پوزخند*
جونگ کوک:فکر....کردی من هیچی نمیفه...مم؟
ا/ت:تعجب*
جونگ کوک:چیه؟؟زبونتو موش خورد دیگه نمیخوای بلبل زبونی کنی؟ خنده*
ا/ت:ببین من....
جونگ کوک خودشو نزدیک گردن ا/ت کرد و نفس عمیقی کشید*
جونگ کوک:چرا نمیتونم این...بو رو فراموش کنم؟
سرش رو بلند کرد و با صورت ا/ت روبه رو شد و پیشونیش رو رو پیشونیش ا/ت گذاشت*
جونگ کوک:چرا نمیتونم داشته باشمت؟؟؟
ات:.....
جونگ کوک:این خواسته زیادیه که میخوام داشته باشمت؟؟؟میخوام دیگه از دور نبینمت؟؟؟
ا/ت؛جونگ کو..
جونگ کوک:سیوُل
ا/ت:سیوُل؟؟؟ذهن*
جونگ کوک:چرا ترکم کردی؟؟فقط بخاطره اینکه هیولا بودم؟؟؟آخه همیشه بخاطره همین ازم دوری میکردی
ا/ت: فکر کنم بتونم یه چیزایی بفهمم*
ا/ت:کوک
جونگ کوک:نگاه*
ا/ت: اولین بار کجا باهم آشنا شدیم؟؟؟
جونگ کوک:تویه دشت پر از گل هیچوقت یادم نمیره اون روز رو.....تو داشتی مثله بچه ها بالا پایین میپریدی لای گلا...منم از دور تماشات میکردم بعدش...نتونستم دووم بیارمو خودمو نشونت دادم .لبخند*
ا/ت:دیگه چه چیزایی درموردشمون هست؟؟
جونگ کوک:منظورت چیه؟؟یعنی یادت نمیاد؟؟هه
البته که نمیاد کی کسیو که مصبب مرگش بود رو یادش میاد.خنده*
ا/ت:مرگ؟؟
جونگ کوک:آره......مرگ .....من باعث شدم بمیری ...من باعث شدم تا برای همیشه از دستت بدم ....اگه حرفت رو گوش کرده بودم الان اینقدر حسرت نمیخوردم...گریه*
ا/ت:کوک
ا/ت دستش رو برد نزدیک و اشکایی که دونه دونه مثله بارون بهاری از اون سیاره سیاه میبارید رو پاک کرد....درسته ا/ت طاقت ناراحتی جونگ کوک و نداشت *
ا/ت:هی ...اینقدر گریه نکن ..چشمات درد میگیره میبینی که الان اینجام
جونگ کوک:ولی میری ...میری و منو ترک میکنی
ا/ت:هیچوقت ترکت نمیکنم من تازه پیدات کردن کوک
جونگ کوک لبخند با اشک*
ا/ت:نمیدونم این کارم احمقانست یا نه....ولی میدونم هم پشیمون میشم هم نه!فاک به این زندگیم واقعا*
ا/ت سرش رو کمی جلو برد که باعث بهم برخورد کردن ل*بای جونگ کوک و خودش شد ،درسته شروع کننده ا/ت بود ولی اون هیچ از بو*س*ه سردرنمی آورد که این ضایع کننده بود *
جونگ کوک:لبخند*
و جونگ کوک کنترل بو*س*ه رو به دست گرفت*
امشب قرار بود شب فوق العاده و خیلی عجیبی باشه ..که برای پیدا کردن یه کتاب سفری شروع شد و پایانش با یه خاطره :)*
خوب خوب چطور مطورین بیبی های خودم.میدونم این چندوقت نبودم بهتون برام تنگیده بود،منم همینطور.
اگه دلتون برام منو فیکام تنگیده بود قلب بنفش تو کامنتا بزارین😂😂💜
لایک ،کامنت=انرژی برای نوشتن
و اینکه این پارت چیزه بدی نداره پس لطفا بی جنبه بازی در نیارین:)
دوستون دارم خوشگلای خودم💜💜💜💜
فوری رفت زیر تخت*
در باز شد *
ا/ت:وای خداااااااااا(ذهن)*
تپش قلب*
وقتی ا/ت داشت با استرس دست و پنجه ترم میکرد ،یه جسم سنگینی روی تخت افتاد و تخت بالا پایین شد*
ا/ت:تعجب*
ا/ت:آخ کلم....الان به فنا میرممممم(ذهن)*
صدای خروپف*
.....
.....
.....
.....
ا/ت:وات؟؟؟
ا/ت یواش یواش از زیر تخت اومد بیرون ،حدس میزد کی باشه ولی مطمئن نبود که میخواست نگاش کنه!*
ا/ت:ا/ت تو میتونی باشه...فقط انجامش بده بعد درو...آروم*
ا/ت یواش یواش بلند شد و جئون جونگ کوکی که بوی الکل میداد و روی تخت لش کرده بود رو دید*
ا/ت سرشو یکمی نزدیک کرد و بو کشید*
ا/ت:ایششششش....چقدر این زهره ماری بد بوعه حالم بهم خورد ....همیشه از مشروبات الکی متنفر بودم! آروم*
اومد کم کم آروم بره که دستش گرفته شد و پرت شد روی تخت*
ا/ت:تعجب*
جونگ کوک:پوزخند*
جونگ کوک:فکر....کردی من هیچی نمیفه...مم؟
ا/ت:تعجب*
جونگ کوک:چیه؟؟زبونتو موش خورد دیگه نمیخوای بلبل زبونی کنی؟ خنده*
ا/ت:ببین من....
جونگ کوک خودشو نزدیک گردن ا/ت کرد و نفس عمیقی کشید*
جونگ کوک:چرا نمیتونم این...بو رو فراموش کنم؟
سرش رو بلند کرد و با صورت ا/ت روبه رو شد و پیشونیش رو رو پیشونیش ا/ت گذاشت*
جونگ کوک:چرا نمیتونم داشته باشمت؟؟؟
ات:.....
جونگ کوک:این خواسته زیادیه که میخوام داشته باشمت؟؟؟میخوام دیگه از دور نبینمت؟؟؟
ا/ت؛جونگ کو..
جونگ کوک:سیوُل
ا/ت:سیوُل؟؟؟ذهن*
جونگ کوک:چرا ترکم کردی؟؟فقط بخاطره اینکه هیولا بودم؟؟؟آخه همیشه بخاطره همین ازم دوری میکردی
ا/ت: فکر کنم بتونم یه چیزایی بفهمم*
ا/ت:کوک
جونگ کوک:نگاه*
ا/ت: اولین بار کجا باهم آشنا شدیم؟؟؟
جونگ کوک:تویه دشت پر از گل هیچوقت یادم نمیره اون روز رو.....تو داشتی مثله بچه ها بالا پایین میپریدی لای گلا...منم از دور تماشات میکردم بعدش...نتونستم دووم بیارمو خودمو نشونت دادم .لبخند*
ا/ت:دیگه چه چیزایی درموردشمون هست؟؟
جونگ کوک:منظورت چیه؟؟یعنی یادت نمیاد؟؟هه
البته که نمیاد کی کسیو که مصبب مرگش بود رو یادش میاد.خنده*
ا/ت:مرگ؟؟
جونگ کوک:آره......مرگ .....من باعث شدم بمیری ...من باعث شدم تا برای همیشه از دستت بدم ....اگه حرفت رو گوش کرده بودم الان اینقدر حسرت نمیخوردم...گریه*
ا/ت:کوک
ا/ت دستش رو برد نزدیک و اشکایی که دونه دونه مثله بارون بهاری از اون سیاره سیاه میبارید رو پاک کرد....درسته ا/ت طاقت ناراحتی جونگ کوک و نداشت *
ا/ت:هی ...اینقدر گریه نکن ..چشمات درد میگیره میبینی که الان اینجام
جونگ کوک:ولی میری ...میری و منو ترک میکنی
ا/ت:هیچوقت ترکت نمیکنم من تازه پیدات کردن کوک
جونگ کوک لبخند با اشک*
ا/ت:نمیدونم این کارم احمقانست یا نه....ولی میدونم هم پشیمون میشم هم نه!فاک به این زندگیم واقعا*
ا/ت سرش رو کمی جلو برد که باعث بهم برخورد کردن ل*بای جونگ کوک و خودش شد ،درسته شروع کننده ا/ت بود ولی اون هیچ از بو*س*ه سردرنمی آورد که این ضایع کننده بود *
جونگ کوک:لبخند*
و جونگ کوک کنترل بو*س*ه رو به دست گرفت*
امشب قرار بود شب فوق العاده و خیلی عجیبی باشه ..که برای پیدا کردن یه کتاب سفری شروع شد و پایانش با یه خاطره :)*
خوب خوب چطور مطورین بیبی های خودم.میدونم این چندوقت نبودم بهتون برام تنگیده بود،منم همینطور.
اگه دلتون برام منو فیکام تنگیده بود قلب بنفش تو کامنتا بزارین😂😂💜
لایک ،کامنت=انرژی برای نوشتن
و اینکه این پارت چیزه بدی نداره پس لطفا بی جنبه بازی در نیارین:)
دوستون دارم خوشگلای خودم💜💜💜💜
۹.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.