مافیای سختگیرpart 7
کوک ویو
با ا.ت رفتیم داخل مغازه که یهو یونا اومد سمتمون و یه سیلی زد توی گوش ا.ت
یونا : به چه جراتی به دوست پسرم میگی ددی هرزه ی عوضی ( با داد)
کوک : یونا باشه عزیزم بس کن
یونا : نمی خوام ( گریه )
کوک : عزیزم چرا گریه میکنی من که همه چی را برات توضیح دادم ( و یونا را بغل میکنه)
ا.ت ویو
رفتیم داخل مغازه که یه دختری اومد سمتم و بهم سیلی زد
فهمیدم یونا ست . اما وقتی یونا گریه کرد وکوک بغلش کرد
انگار قلب تکه تکه شد آرزو داشتم من جای یونا باشم . کوک با هر کلمه ی عاشقانه ای که به یونا میگفت آرزو میکردم اینا را به من بگه و لی نه اون یکی دیگه را دوست داره نه من. به زور بغضم را قورت دادم هر لحظه ممکن بود گریه کنم
کوک : ا.ت زود باش از یونا معذرت خواهی کن
ا.ت : ...... برای.. چی ؟
کوک : چون که اشکش را درآوردی هیچکس حق نداره اشک دوست دخترم را در بیاره پس زود باش معذرت خواهی کن
ا.ت : ..... معذرت میخوام ( اروم )
کوک : نشنیدم ( بلند )
ا.ت : معذرت میخوام یونا
یونا :( در حال گریه )
کوک : یونا عزیزم بس کن دیگه معذرت خواهی کرد
یونا : اما ددی این کافی نیست باید.. باید تو هم بزنیش
کوک : یونا بس کن دیگه این خیلی زیادی
یونا : یعنی اون هرزه را از من بیشتر دوست داری (با گریه)
کوک : نه عشقم من جزء تو کسه دیگه ای را دوست ندارم فقط این زیادهروی لطفاً دیگه بس کن میدونم دل مهربونی داری قبول کن
یونا : عاممم .. باشه عشقم فقط بخاطر تو میبخشمش
کوک : مرسی عزیزم تو برو خونه ما یکم خرید داریم بعد میام پیشت
یونا : باشه خداحافظ ددی
کوک : خداحافظ عشقم
کوک : بیا بریم اون سمت ( سرد)
ا.ت : باشه ( با بغض)
( فروشنده را با ف نشون میدم )
ا.ت ویو
یونا رفت جونگ کوک گفت بریم اون طرف رفتیم اون طرف که یه فروشنده خانم اومد سمتمون
ف: سلام چه کمکی میتونم بهتون بکنم
کوک : برای عروسی لباس عروس میخواستیم
ف : لطفاً بیاین دنبالم
کوک و ا.ت رفتن دنبال فروشنده
فروشنده روبه ا.ت : لطفاً بیاین پیشم تا چندتا لباس بهتون بدم پرو کنید
ا.ت:باشه ( و رفت )
ا.ت لباس عروس اول را پوشید و رفت بیرون تا کوک ببینه
ا.ت : چطور شدم ؟
ا.ت : کوک کوک
کوک ویو
وقتی اومد بیرون خیلی خوشگل شده بود جوری که محوش شدم بعد از چند دقیقه دیدم یکی داره صدام میکنه به خودم اومدم دیدم ا.ت داره صدام میکنه
ا.ت : کوووک
کوک : خیلی بده خیلی زشت شدی
ا.ت ویو
وقتی این را گفت بغض کردم به زور خودم را نگه داشته بودم که گریه نکنم و رفتم که لباس بعدی را بپوشم ......
پارت ۶ تمام شد
لطفاً حمایت کنید ☺️❤️
با ا.ت رفتیم داخل مغازه که یهو یونا اومد سمتمون و یه سیلی زد توی گوش ا.ت
یونا : به چه جراتی به دوست پسرم میگی ددی هرزه ی عوضی ( با داد)
کوک : یونا باشه عزیزم بس کن
یونا : نمی خوام ( گریه )
کوک : عزیزم چرا گریه میکنی من که همه چی را برات توضیح دادم ( و یونا را بغل میکنه)
ا.ت ویو
رفتیم داخل مغازه که یه دختری اومد سمتم و بهم سیلی زد
فهمیدم یونا ست . اما وقتی یونا گریه کرد وکوک بغلش کرد
انگار قلب تکه تکه شد آرزو داشتم من جای یونا باشم . کوک با هر کلمه ی عاشقانه ای که به یونا میگفت آرزو میکردم اینا را به من بگه و لی نه اون یکی دیگه را دوست داره نه من. به زور بغضم را قورت دادم هر لحظه ممکن بود گریه کنم
کوک : ا.ت زود باش از یونا معذرت خواهی کن
ا.ت : ...... برای.. چی ؟
کوک : چون که اشکش را درآوردی هیچکس حق نداره اشک دوست دخترم را در بیاره پس زود باش معذرت خواهی کن
ا.ت : ..... معذرت میخوام ( اروم )
کوک : نشنیدم ( بلند )
ا.ت : معذرت میخوام یونا
یونا :( در حال گریه )
کوک : یونا عزیزم بس کن دیگه معذرت خواهی کرد
یونا : اما ددی این کافی نیست باید.. باید تو هم بزنیش
کوک : یونا بس کن دیگه این خیلی زیادی
یونا : یعنی اون هرزه را از من بیشتر دوست داری (با گریه)
کوک : نه عشقم من جزء تو کسه دیگه ای را دوست ندارم فقط این زیادهروی لطفاً دیگه بس کن میدونم دل مهربونی داری قبول کن
یونا : عاممم .. باشه عشقم فقط بخاطر تو میبخشمش
کوک : مرسی عزیزم تو برو خونه ما یکم خرید داریم بعد میام پیشت
یونا : باشه خداحافظ ددی
کوک : خداحافظ عشقم
کوک : بیا بریم اون سمت ( سرد)
ا.ت : باشه ( با بغض)
( فروشنده را با ف نشون میدم )
ا.ت ویو
یونا رفت جونگ کوک گفت بریم اون طرف رفتیم اون طرف که یه فروشنده خانم اومد سمتمون
ف: سلام چه کمکی میتونم بهتون بکنم
کوک : برای عروسی لباس عروس میخواستیم
ف : لطفاً بیاین دنبالم
کوک و ا.ت رفتن دنبال فروشنده
فروشنده روبه ا.ت : لطفاً بیاین پیشم تا چندتا لباس بهتون بدم پرو کنید
ا.ت:باشه ( و رفت )
ا.ت لباس عروس اول را پوشید و رفت بیرون تا کوک ببینه
ا.ت : چطور شدم ؟
ا.ت : کوک کوک
کوک ویو
وقتی اومد بیرون خیلی خوشگل شده بود جوری که محوش شدم بعد از چند دقیقه دیدم یکی داره صدام میکنه به خودم اومدم دیدم ا.ت داره صدام میکنه
ا.ت : کوووک
کوک : خیلی بده خیلی زشت شدی
ا.ت ویو
وقتی این را گفت بغض کردم به زور خودم را نگه داشته بودم که گریه نکنم و رفتم که لباس بعدی را بپوشم ......
پارت ۶ تمام شد
لطفاً حمایت کنید ☺️❤️
۲۲.۰k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.