★چند پارتی★
★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 3
رفتم بیرون منتظر تاکسی بودم که دیدم جونگکوک اومد دنبالم بهم گفت 👇🏻
جونگکوک: بپر بالا
می سون: باشه
جونگکوک: خیلی خشگل شدی
می سون: ممنون تو هم خشتیپ شدی
جونگکوک: مرسی
رفتیم بیرون کلی خوش گذوروندیم داشتیم قدم میزدیم که چند تا پسر داشتن بهم نگاه میکردن که جونگکوک متوجه میشه من ترسیدم و میره سمته پسرا بهش گفت 👇🏻
جونگکوک: هوی داری به چی نگاه میکنی
پسره: به اون دختر خشگله
جونگکوک:(یه مشت بهش زد)
می سون: جونگکوک ولش کن
جونگکوک: عوضی جرعت داری یبار دیگه نگاش کن تا دندوناتو خورد کنم (عصبی)
پسره: باشه باشه
جونگکوک:(ولش کرد)
می سون: جونگکوک تو خوبی هااا از سرت داره خون میاد
جونگکوک: اشکال نداره
می سون: بیا برگردیم
جونگکوک: باشه
سوار ماشین شدیم و توی کیفم چسب زخم داشتم به جونگکوک گفتم 👇🏻
می سون: وایسا ابنو بزارم رو ست
جونگکوک: باشه(اومد جلو)
می سون:(گذاشتم رو سرش)
جونگکوک: ممنون
می سون: خواهش
حرکت کردیم و رفتیم خونه
صبح شد
صبح شد و اماده شدم رفتم بیمارستان
جیهوپ: خانم می سون یه بیمار داریم باید بهش سر بزنید و معاینش کنید
می سون: چشم استاد
جونگکوک: منم میتونم باهاشوم برم
جیهوپ: باشه
جونگکو: ممنون
رفتیم سمته بیمار دیدیم پاهاش فلجه و معاینش کردیم کاملن حالش خوب بود
مینا: می سون استاد کوک سریع بیاید(داد)
وقتی مینا با داد مارو صدا زد سریع رفتیم پیشش گفتم👇🏻
می سون: چی شده؟
مینا: بیمار نبض نمیزنه
جونگکوک: بزار من ببینم
می سون: چی شد؟
جونگکوک: یا خدا بیمار داره از دست میره سریع اتاق عمل رو اماده کنید
مینا: چشم استاد
جونگکوک: می سون تو کمکم کن
می سون: باشه
★بچها من غذا بخورم میام ★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 3
رفتم بیرون منتظر تاکسی بودم که دیدم جونگکوک اومد دنبالم بهم گفت 👇🏻
جونگکوک: بپر بالا
می سون: باشه
جونگکوک: خیلی خشگل شدی
می سون: ممنون تو هم خشتیپ شدی
جونگکوک: مرسی
رفتیم بیرون کلی خوش گذوروندیم داشتیم قدم میزدیم که چند تا پسر داشتن بهم نگاه میکردن که جونگکوک متوجه میشه من ترسیدم و میره سمته پسرا بهش گفت 👇🏻
جونگکوک: هوی داری به چی نگاه میکنی
پسره: به اون دختر خشگله
جونگکوک:(یه مشت بهش زد)
می سون: جونگکوک ولش کن
جونگکوک: عوضی جرعت داری یبار دیگه نگاش کن تا دندوناتو خورد کنم (عصبی)
پسره: باشه باشه
جونگکوک:(ولش کرد)
می سون: جونگکوک تو خوبی هااا از سرت داره خون میاد
جونگکوک: اشکال نداره
می سون: بیا برگردیم
جونگکوک: باشه
سوار ماشین شدیم و توی کیفم چسب زخم داشتم به جونگکوک گفتم 👇🏻
می سون: وایسا ابنو بزارم رو ست
جونگکوک: باشه(اومد جلو)
می سون:(گذاشتم رو سرش)
جونگکوک: ممنون
می سون: خواهش
حرکت کردیم و رفتیم خونه
صبح شد
صبح شد و اماده شدم رفتم بیمارستان
جیهوپ: خانم می سون یه بیمار داریم باید بهش سر بزنید و معاینش کنید
می سون: چشم استاد
جونگکوک: منم میتونم باهاشوم برم
جیهوپ: باشه
جونگکو: ممنون
رفتیم سمته بیمار دیدیم پاهاش فلجه و معاینش کردیم کاملن حالش خوب بود
مینا: می سون استاد کوک سریع بیاید(داد)
وقتی مینا با داد مارو صدا زد سریع رفتیم پیشش گفتم👇🏻
می سون: چی شده؟
مینا: بیمار نبض نمیزنه
جونگکوک: بزار من ببینم
می سون: چی شد؟
جونگکوک: یا خدا بیمار داره از دست میره سریع اتاق عمل رو اماده کنید
مینا: چشم استاد
جونگکوک: می سون تو کمکم کن
می سون: باشه
★بچها من غذا بخورم میام ★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۸.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.